رفتم که درین شهر نبینی اثرم را
رفتم که درین شهر نبینی اثرم را
لبهای ترک خورده و چشمان ترم را
حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست
ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را
تنها شدم آن قدر که انگار نه انگار
با آینه آراستهام دور و برم را
فردا چه طلب میکند آن یار؟ که دیروز
دل برده و امروز طلب کرده سرم را
من ماهی دریایم و دل تنگم از این تنگ
ای مرگ به تعویق میفکن سفرم را
علیرضا بدیع
لبهای ترک خورده و چشمان ترم را
حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست
ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را
تنها شدم آن قدر که انگار نه انگار
با آینه آراستهام دور و برم را
فردا چه طلب میکند آن یار؟ که دیروز
دل برده و امروز طلب کرده سرم را
من ماهی دریایم و دل تنگم از این تنگ
ای مرگ به تعویق میفکن سفرم را
علیرضا بدیع
۱.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.