•♡• همه چیز از یه بطری بازی شروع شد . . .! •♡• کمی بعد از
•♡• همه چیز از یه بطری بازی شروع شد . . .! •♡• کمی بعد از نیمه شب . . . ! •♡• روی یک میز 6 نفره همه مست و خراب . . . ! •♡• بطری چرخید و چرخید و چرخید . . . ! •♡• همه چشمها به چرخشش بود . . . ! •♡• حرکتش کم شد . . . ! •♡• کمتر و کمتر . . . ! •♡• تا بالا خره ایستاد . . . ! •♡• سرش به طرف من بود به هر حال من باید اطاعت می کردم . . . ! •♡• با چشم مسیر سر تا انتهای بطری رو طی کردم . . . ! •♡• آخرش رسید به اون . . . ! •♡• نگاهم کرد و خندید . . . ! •♡• بلند بلند می خندید . . . ! •♡• دلیل خنده هاش رونمی فهمیدم . . . ! •♡• تا اینکه ساکت شد و خیره به من . . . ! •♡• به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه . . . ! •♡• رو دستات راه برو یا صورتت رو با سس بشور . . . ! •♡• یا یه چیزی مثل همینا . . . ! •♡• که یهو روی میز زد و ابروهاشو تو هم کرد . . . ! •♡• گفت : "عاشقم شو " •♡• و من باید عمل میکردم ... ! •♡• این قانون بازی بود ......!!!!!
۲.۶k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.