تک پارتی شوگا*درخواستی*
تک پارتی شوگا*درخواستی*
*جذابیت تا چه حددددد🥲🤍*
وقتی همش میخوابی و پا نمیشی
های گایز من ا.ت ۲۶ سالمه و مهندسم ۳ ساله با شوگا ازدواج کردم این چند وقته شبا دیر میخوابم بخاطر پروژه و خب شوگا زیاد دوست نداره که من کار کنم بخاطر همین کلا بهش نگفتم وخب صبحا کلا خوابم😀
ویو ا.ت
_شوگا/+ا.ت
_بیب نمیخوای پاشی؟/=
+یونگیااااا خوابم میاددد*خوابالو و کیوت*
_خب فک کنم باید یه جور دیگه بیدارت کنم...
_*صورت ا.ت رو گرفت*
_*تند تند بوسش کرد*
+یااا خفه شدمممم
_پا میشی یانه؟
+باش بابا
_آفرین دختر خوب*لبخند*
_*رفت بیرون*
+*دوباره خوابید*(وضعیت من صبحا😀💔)
پرش زمانی به ظهر ساعت ¹
ویو شوگا
ا.ت این چند وقت عجیب شده بود شبا تا ساعت ۳ چراغ اتاقش روشن بود ولی خب بهش چیزی نگفتم بعد از اینکه کارای کمپانی رو کردم راه افتادم سمت خونه یدونه دست گل سرراه گرفتم و رفتم خونه
_سلاممم من اومدممم
_کسی خونه نیستت؟
وااا ا.ت کووو
رفتم سمت اتاقش درو باز کردم که دیدم بله شاهزاده خانم در خواب ناز تشریف دارن
_زیبای خفته ساعت ۱ ظهره هااا نمیخواید پاشید؟
+هومم...خوابم میاد...*خوابالو*
_پس تا وقت ناهار میتونی بخوابی
داشتم میرفتم بیرون که پام خورد به یه چیزی زیر تخت خم شدم و ورش داشتم یه مقوای سفید بزرگ بود وایسا ببینم ...آروم رفتم بیرون و درو بستم رفتم تو اتاقم رو مقوا رو باز کردم..
بله حدسم درست بود این یه نقشه ساختمون بود ولی...ولی چرا تو اتاق ا.ت بود؟! بهم قول داده بود کار نکنه!حقیقتا با این کارش عصبی شدم چون بهم قول داده بود ولی خب... برای خودم و خودش اینکارو کرده بود برای آیندمون .
...ولی خب در هرصورت...هوففف
ویو کارو
خلاصه که شوگا مونده بود بین دوراهی که ا.ت رو تنبیه کنه( #آدم_باشید) یا اینکه ازش تشکر کنه بی خبر از اینکه ا.ت از خواب بیدار شده...
ویو ا.ت
بالاخرخ عزمم رو جزم کردم و با هزار بدبختی پاشدم یه نگاه به زیر تختم انداختم...فاکککک نقشه کووووو سریع رفتم بیرون که دیدم در اتاق یونگی نیمه بازه...شتتت این که نقشه استتتت دست شوگا چیکار میکنههه وایییی حالا بهش چی بگمممم آخه خاک تو سرت نکن دخترررر تو همین فکرا بودم که دیدم یونگی داره از اتاق میاد بیرون اومدم از کنار در فرار کنم ولی خب ریدم چون یونگی زودتر اومد بیرون😀💔
+اممم...خب بزار توضیح بدم...
_الان هم از دستت عصبانیم هم ناراحت...
+خ...خب من نمیخواستم تو اذیت بشی و یکم کمتر کار کنی*قیافشو مظلوم کرد*
_ایشششش میشه لطفا قیافتو اونجوری نکنی میدونی که نقطه ضعفمهههه
+*مظلوم تر کرد*
_عههه*بغلش کرد*
_خب از این به بعد قول بده که اگه پروژه ای رو هم شروع کردی به من بگی ولی انقد سنگین نباشع!
_باش*محکم فشارش داد* (#آدم_باشید)
پایانننن
#سناریو
#فیک
#بی_تی_اس
*جذابیت تا چه حددددد🥲🤍*
وقتی همش میخوابی و پا نمیشی
های گایز من ا.ت ۲۶ سالمه و مهندسم ۳ ساله با شوگا ازدواج کردم این چند وقته شبا دیر میخوابم بخاطر پروژه و خب شوگا زیاد دوست نداره که من کار کنم بخاطر همین کلا بهش نگفتم وخب صبحا کلا خوابم😀
ویو ا.ت
_شوگا/+ا.ت
_بیب نمیخوای پاشی؟/=
+یونگیااااا خوابم میاددد*خوابالو و کیوت*
_خب فک کنم باید یه جور دیگه بیدارت کنم...
_*صورت ا.ت رو گرفت*
_*تند تند بوسش کرد*
+یااا خفه شدمممم
_پا میشی یانه؟
+باش بابا
_آفرین دختر خوب*لبخند*
_*رفت بیرون*
+*دوباره خوابید*(وضعیت من صبحا😀💔)
پرش زمانی به ظهر ساعت ¹
ویو شوگا
ا.ت این چند وقت عجیب شده بود شبا تا ساعت ۳ چراغ اتاقش روشن بود ولی خب بهش چیزی نگفتم بعد از اینکه کارای کمپانی رو کردم راه افتادم سمت خونه یدونه دست گل سرراه گرفتم و رفتم خونه
_سلاممم من اومدممم
_کسی خونه نیستت؟
وااا ا.ت کووو
رفتم سمت اتاقش درو باز کردم که دیدم بله شاهزاده خانم در خواب ناز تشریف دارن
_زیبای خفته ساعت ۱ ظهره هااا نمیخواید پاشید؟
+هومم...خوابم میاد...*خوابالو*
_پس تا وقت ناهار میتونی بخوابی
داشتم میرفتم بیرون که پام خورد به یه چیزی زیر تخت خم شدم و ورش داشتم یه مقوای سفید بزرگ بود وایسا ببینم ...آروم رفتم بیرون و درو بستم رفتم تو اتاقم رو مقوا رو باز کردم..
بله حدسم درست بود این یه نقشه ساختمون بود ولی...ولی چرا تو اتاق ا.ت بود؟! بهم قول داده بود کار نکنه!حقیقتا با این کارش عصبی شدم چون بهم قول داده بود ولی خب... برای خودم و خودش اینکارو کرده بود برای آیندمون .
...ولی خب در هرصورت...هوففف
ویو کارو
خلاصه که شوگا مونده بود بین دوراهی که ا.ت رو تنبیه کنه( #آدم_باشید) یا اینکه ازش تشکر کنه بی خبر از اینکه ا.ت از خواب بیدار شده...
ویو ا.ت
بالاخرخ عزمم رو جزم کردم و با هزار بدبختی پاشدم یه نگاه به زیر تختم انداختم...فاکککک نقشه کووووو سریع رفتم بیرون که دیدم در اتاق یونگی نیمه بازه...شتتت این که نقشه استتتت دست شوگا چیکار میکنههه وایییی حالا بهش چی بگمممم آخه خاک تو سرت نکن دخترررر تو همین فکرا بودم که دیدم یونگی داره از اتاق میاد بیرون اومدم از کنار در فرار کنم ولی خب ریدم چون یونگی زودتر اومد بیرون😀💔
+اممم...خب بزار توضیح بدم...
_الان هم از دستت عصبانیم هم ناراحت...
+خ...خب من نمیخواستم تو اذیت بشی و یکم کمتر کار کنی*قیافشو مظلوم کرد*
_ایشششش میشه لطفا قیافتو اونجوری نکنی میدونی که نقطه ضعفمهههه
+*مظلوم تر کرد*
_عههه*بغلش کرد*
_خب از این به بعد قول بده که اگه پروژه ای رو هم شروع کردی به من بگی ولی انقد سنگین نباشع!
_باش*محکم فشارش داد* (#آدم_باشید)
پایانننن
#سناریو
#فیک
#بی_تی_اس
۱۰.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.