رمان شرکت اقای کیم. ..♡
#شرکت_اقای_کیم
#part۱۷
"ویو ات"
خیلی عصبی شده بودممم...پوفففففف پسره فکر کرده کی هست...مسخرهههه گودزیلااااا میموننننن اشغالللل عوضییییی مجسمه ابولهب....
اه این که انقدر خر پول به خاطر یه ماشین نباید منو اینجا نگه دارههه
درون ات:چی میگی تو؟انگار ماشینشو ندیدی نه؟طرف نزدیک بوده خودش بمیره بعد میگه نمیتونسته منو اینجا نگاه داره😂
ات:تو خفه
حالا چیکار کنممممممم
دکترش خیلی وقت بود که اومده بود...
گوشیم دراوردم که زنگ بزنم به کوک...که خدمتکاره بدو بدو اومد طرفم
خدمتکار:داری چیکار میکنی؟
ات:میخوام زنگ بزنم!
خدمتکار:اقای کیم گفتن حق استفاده از گوشی رو ندارین...پس لطفا گوشیتون رو بدین به من
ات:چیییی؟؟؟
خدمتکار:میخواین دوباره تکرار کنم
ات:نه!ولی ایشون همچین حقی روندارن!
خدمتکار:اقای کیم به من این دستور رو دادن!حالاهم گوشیتون رو بدین به من!!!
نمیدونستم باید چیکار کنم...اخه اون این حق رو نداشت که گوشیم و ازم بگیره!
گوشیم و دادم به اون خدمتکار
که دکتر از اتاقی که اون بود اومد بیرون
خدمتکار:اقای کیم گفتش که برین توی اتاقشون...!
#part۱۷
"ویو ات"
خیلی عصبی شده بودممم...پوفففففف پسره فکر کرده کی هست...مسخرهههه گودزیلااااا میموننننن اشغالللل عوضییییی مجسمه ابولهب....
اه این که انقدر خر پول به خاطر یه ماشین نباید منو اینجا نگه دارههه
درون ات:چی میگی تو؟انگار ماشینشو ندیدی نه؟طرف نزدیک بوده خودش بمیره بعد میگه نمیتونسته منو اینجا نگاه داره😂
ات:تو خفه
حالا چیکار کنممممممم
دکترش خیلی وقت بود که اومده بود...
گوشیم دراوردم که زنگ بزنم به کوک...که خدمتکاره بدو بدو اومد طرفم
خدمتکار:داری چیکار میکنی؟
ات:میخوام زنگ بزنم!
خدمتکار:اقای کیم گفتن حق استفاده از گوشی رو ندارین...پس لطفا گوشیتون رو بدین به من
ات:چیییی؟؟؟
خدمتکار:میخواین دوباره تکرار کنم
ات:نه!ولی ایشون همچین حقی روندارن!
خدمتکار:اقای کیم به من این دستور رو دادن!حالاهم گوشیتون رو بدین به من!!!
نمیدونستم باید چیکار کنم...اخه اون این حق رو نداشت که گوشیم و ازم بگیره!
گوشیم و دادم به اون خدمتکار
که دکتر از اتاقی که اون بود اومد بیرون
خدمتکار:اقای کیم گفتش که برین توی اتاقشون...!
۹.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.