ިܩߊ ࡍ߭
# ިܩߊࡍ߭
#part۲
"ߊܢܚࡅ࡙ܝ ߊܝܢ̣ߊܢ̣🫂🫀"
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ
+به به مادمازل بیدار شدن مادمازل میخواین صبحانه تونو بیارم تو تخت تون میل کنید و منتظر جوابی از من شد منم چون حالشو بگیرم گفتم+ نه ممنون دیرم شده و پوزخندی زدم که از قیافش معلوم بود تعجب کرده و بدجور اعصابش خورد شده تو دلم عروسی بود که تونستم حالشو بگیرم بد از اتاق خارج شدم همه ی بچه ها صبحانه خورده بودن و منم مجبور بودم تا ناهار گرسنه سر کنم یگانه اومد سمتم و زد به بازوم +چرا نیومدی صبحانه بخوری حالا باید گرسنه بری مدرسه _مهم نی روزه اولی که یگانه رو آوردن اینجا جفته مون ۶ ساله مون بود پدر و مادر یگانه توی تصادف مردن و عمه شم اونو آورد یتیم خونه و ما از همون موقع دوست شدیم و شدیم مثه دوتا خواهر تا الان که ۱۶ ساله مون شده باهم بزرگ شدیم سارا خانم همیشه میگه خانوادت میدونستن بزرگ بشی چجور دختری میشی ولت کردن گذاشتنت سره راه غرق انکارم بودم که یه چیزی خورد تو سرم آخی گفتم و پشتمو نگاه کردم یگانه بود+هوی کجای _چته حیوون درد گرفت +همه رفتن زود باش بریم کیفمو برداشتم و کفشامو پوشیدم...
#part۲
"ߊܢܚࡅ࡙ܝ ߊܝܢ̣ߊܢ̣🫂🫀"
ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ
+به به مادمازل بیدار شدن مادمازل میخواین صبحانه تونو بیارم تو تخت تون میل کنید و منتظر جوابی از من شد منم چون حالشو بگیرم گفتم+ نه ممنون دیرم شده و پوزخندی زدم که از قیافش معلوم بود تعجب کرده و بدجور اعصابش خورد شده تو دلم عروسی بود که تونستم حالشو بگیرم بد از اتاق خارج شدم همه ی بچه ها صبحانه خورده بودن و منم مجبور بودم تا ناهار گرسنه سر کنم یگانه اومد سمتم و زد به بازوم +چرا نیومدی صبحانه بخوری حالا باید گرسنه بری مدرسه _مهم نی روزه اولی که یگانه رو آوردن اینجا جفته مون ۶ ساله مون بود پدر و مادر یگانه توی تصادف مردن و عمه شم اونو آورد یتیم خونه و ما از همون موقع دوست شدیم و شدیم مثه دوتا خواهر تا الان که ۱۶ ساله مون شده باهم بزرگ شدیم سارا خانم همیشه میگه خانوادت میدونستن بزرگ بشی چجور دختری میشی ولت کردن گذاشتنت سره راه غرق انکارم بودم که یه چیزی خورد تو سرم آخی گفتم و پشتمو نگاه کردم یگانه بود+هوی کجای _چته حیوون درد گرفت +همه رفتن زود باش بریم کیفمو برداشتم و کفشامو پوشیدم...
۴.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.