میخوام داستان عشقمو براتون تعریف کنم:)💔
میخوام داستان عشقمو براتون تعریف کنم:)💔
یه روز توی یه سایتی یه پسری اومد پیویم و باهم رفیق شدیم...من خیلی از شخصیتش خوشم میومد...
خیلی پسر سرحال و شوخ طبعی بود من از همون لحظه اول ازش خوشم اومد...خیلی بامزه بود...شب اول با من راجب عشقش حرف زد گفت که دوستم نداره منم ناراحت شدم سعی کردم کمکش کنم و وقتی دیدم ناراحته و همه ترکش کردن...بهش قول دادم تا آخرش باهاش باشم نزدیک یه هفته ای بود که باهم حرف میزدیم تا حوصلمون سر رفت سر یه بازی مسخره ی جرئت و حقیقت گفتم برو به دوستم بگو ازت خوشم میاد...اونم رفت و گفت...ولی فکر نمیکردم واقعا عاشق هم بشن و باهم وارد رابطه بشن وقتی از دستش دادم تازه فهمیدم چقدر عاشقش بودم...هروز به خودم فحش میدادم که عاشق دوست پسر رفیقم شدم...ولی خب دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم...من خیلی از سر حسادت تو رابطشون دخالت میکردم...و خیلی سر این باهام دعوا کردیم حتی با رفیقمم دعوا کردم...بهم گفت تا اخر عمرت تو حسرت ❤آیدین❤میمونی...منم هیچی نگفتم با خودم گفتم چرته اون ماله منه این روزا هم تموم میشه😥💔...البته راستم گفت، تا یه روز اون میخواست بلاکم کنه...بهش گفتم نرو گفت چرا میخوای منو نگهداری بهش گفتم چون دوست دارم❤...ولی اول نفهمید بعدش متوجه شد چی گفتم منم ازش خواهش کردم که به رفیقم چیزی نگه خیلی گذشت منو اون خیلی دعوا کردیم و اون همیشه دلمو میشکست اما من هیچی نمیگفتم...البته منم دلشو شکستم😔🖤💔...اون با شوق و ذوق از عشقش تعریف میکرد و من داشتم پشت تلفن جون میدادم از گریه ی زیاد نفسم بالا نمیومد...همیشه بهش دروغ میگفتم که خود....کشی کردم تا بهم توجه کنه ولی...من لاشی شدم...تا صبح با پسرا ل...س میزدم تا عاشق یکی از اونا بشم تا این عشقو فراموش کنم ولی نشد...هیچکس برای من مثل اون نشد...من غرورمو گذاشتم کنارو همیشه بهش ابراز علاقه میکردم...خیلی گذشت از هم خسته شدن اومد بهم گفت فکر کنم عاشقت شدم گفت دو دلم منم ذوق کردم ولی به روی خودم نیاوردم تا یکم عشقمون قوی تر شد رفت با یکی رل زد نمی دونم چرا حس میکردم دروغ میگه که رل داره ولی خب مهم نبود اینکه ازش تعریف میکرد حرصم میداد تا اینکه ازش جدا شد و دوباره رابطمون قوی شد...شبی که میخواستم بهش پیشنهاد رل بدم رفت با یکی دیگه...منم حالم بد شد و سه ماه ان نشدم ولی از دلتنگیش داشتم میمردم... وقتی ان شدم گفت که از روی اجبار رل زده و دوسش نداشته دیگه واقعا عشقمون خیلی قوی شده بود دیگه حس میکردم هیچی مارو از هم جدا نمیکنه دیدم اینجوریه بهش پیشنهاد رل دادم همه چیز داشت عالی پیش میرفت رل زده بودیم دوتا عاشق ابدی بودیم تا یه روز حالش بد شد هرچی ازش پرسیدم نگفت چرا گفت اگه بگم ناراحت میشی منم خیلی ترسیده بودم که نکنه اتفاقی برای عشقم افتاده باشه...این اواخر دیگه خیلی با من بد رفتاری میکرد سرد شده بود...ولی من همچنان عاشق و دیونش بودم تازه هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشدم اخه خب چیکار کنم من عصبانیتشم دوست داشتم و هنوزم دارم...و خواهم داشت...از هم جدا شدیم و دلیلشم این بود که مثل اینکه من بهش خیانت کرده بودم...ولی خودم خبر نداشتم😅ازم جدا شد...رفت... یه بار بعد از رفتنش خیلی باهم دعوا کردیم بهم فشح داد گفت...جن...ده منم بهش گفتم چطور میتونی با دختری که اینقدر دوست داشتو همیشه کنارت بود همچین حرفی بزنی اونم هیچی نگفت و رفت...فکر میکردم هنوز دوسم داره، داره دروغ میگه...اخه خیلی مغروره هیچی از احساساتش نمیگفت که...😂💔😔برگشت گفت باهم دوست باشیم فقط یه دوست معمولی منم که از خدا خواسته گفتم قبوله ولی اول واسش ناز کردما😂من بهش گفتم لاشی...اون بهم گفت جن...ده...اون رل زده بود و همیشه از اون حرف میزد دو بار با رلش حرف زدم ولی حس میکردم خودشه و داره دروغ میگه...منم بهش گفتم رل دارم چون فکر میکردم عاشقمه و گفتم شاید مثل قبل دوباره غیرتی میشه ولی... یه مدتی گذشت تا امروز بهش پیام دادم گفتم دلم برات تنگ شده...مثل همیشه خواب بود😂💔گفتم دلم برات تنگ شده گفت از این به بعد نشه... چون امشب از ویس میرم...منم گفتم نرو ولی قبول نکرد...گفتم حداقل تا شب بمون تا باهات حرف بزنم اونم قبول کرد...فقط امشب فرصت دارم تا برای اخرین بار باهاش حرف برنم...خیلی سخته امیدوارم هیچوقت این اتفاق براتون نیوفته...دوساله میشناسمش وابستشم...چطور فراموشش کنم...لطفا تو کامنتا برام دعا کنید یا نره...یا اگه رفت برگرده...بیاید واقع بین باشیم من بدون اون میتونم زندگی کنم...ولی با اون یه چیز دیگس...یعنی بر میگرده؟😔💔🖤
این عشق چند تا لایک داره؟🤔اگه خواستی تو کامنتا برام دعا کن یا بمیرم...یا برگرده...😔🖤💔
و لطفا تو کامنتا نگید فراموشش کنم...چون به هیچ وجه نمیتونم🥺💔😭
یه روز توی یه سایتی یه پسری اومد پیویم و باهم رفیق شدیم...من خیلی از شخصیتش خوشم میومد...
خیلی پسر سرحال و شوخ طبعی بود من از همون لحظه اول ازش خوشم اومد...خیلی بامزه بود...شب اول با من راجب عشقش حرف زد گفت که دوستم نداره منم ناراحت شدم سعی کردم کمکش کنم و وقتی دیدم ناراحته و همه ترکش کردن...بهش قول دادم تا آخرش باهاش باشم نزدیک یه هفته ای بود که باهم حرف میزدیم تا حوصلمون سر رفت سر یه بازی مسخره ی جرئت و حقیقت گفتم برو به دوستم بگو ازت خوشم میاد...اونم رفت و گفت...ولی فکر نمیکردم واقعا عاشق هم بشن و باهم وارد رابطه بشن وقتی از دستش دادم تازه فهمیدم چقدر عاشقش بودم...هروز به خودم فحش میدادم که عاشق دوست پسر رفیقم شدم...ولی خب دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم...من خیلی از سر حسادت تو رابطشون دخالت میکردم...و خیلی سر این باهام دعوا کردیم حتی با رفیقمم دعوا کردم...بهم گفت تا اخر عمرت تو حسرت ❤آیدین❤میمونی...منم هیچی نگفتم با خودم گفتم چرته اون ماله منه این روزا هم تموم میشه😥💔...البته راستم گفت، تا یه روز اون میخواست بلاکم کنه...بهش گفتم نرو گفت چرا میخوای منو نگهداری بهش گفتم چون دوست دارم❤...ولی اول نفهمید بعدش متوجه شد چی گفتم منم ازش خواهش کردم که به رفیقم چیزی نگه خیلی گذشت منو اون خیلی دعوا کردیم و اون همیشه دلمو میشکست اما من هیچی نمیگفتم...البته منم دلشو شکستم😔🖤💔...اون با شوق و ذوق از عشقش تعریف میکرد و من داشتم پشت تلفن جون میدادم از گریه ی زیاد نفسم بالا نمیومد...همیشه بهش دروغ میگفتم که خود....کشی کردم تا بهم توجه کنه ولی...من لاشی شدم...تا صبح با پسرا ل...س میزدم تا عاشق یکی از اونا بشم تا این عشقو فراموش کنم ولی نشد...هیچکس برای من مثل اون نشد...من غرورمو گذاشتم کنارو همیشه بهش ابراز علاقه میکردم...خیلی گذشت از هم خسته شدن اومد بهم گفت فکر کنم عاشقت شدم گفت دو دلم منم ذوق کردم ولی به روی خودم نیاوردم تا یکم عشقمون قوی تر شد رفت با یکی رل زد نمی دونم چرا حس میکردم دروغ میگه که رل داره ولی خب مهم نبود اینکه ازش تعریف میکرد حرصم میداد تا اینکه ازش جدا شد و دوباره رابطمون قوی شد...شبی که میخواستم بهش پیشنهاد رل بدم رفت با یکی دیگه...منم حالم بد شد و سه ماه ان نشدم ولی از دلتنگیش داشتم میمردم... وقتی ان شدم گفت که از روی اجبار رل زده و دوسش نداشته دیگه واقعا عشقمون خیلی قوی شده بود دیگه حس میکردم هیچی مارو از هم جدا نمیکنه دیدم اینجوریه بهش پیشنهاد رل دادم همه چیز داشت عالی پیش میرفت رل زده بودیم دوتا عاشق ابدی بودیم تا یه روز حالش بد شد هرچی ازش پرسیدم نگفت چرا گفت اگه بگم ناراحت میشی منم خیلی ترسیده بودم که نکنه اتفاقی برای عشقم افتاده باشه...این اواخر دیگه خیلی با من بد رفتاری میکرد سرد شده بود...ولی من همچنان عاشق و دیونش بودم تازه هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشدم اخه خب چیکار کنم من عصبانیتشم دوست داشتم و هنوزم دارم...و خواهم داشت...از هم جدا شدیم و دلیلشم این بود که مثل اینکه من بهش خیانت کرده بودم...ولی خودم خبر نداشتم😅ازم جدا شد...رفت... یه بار بعد از رفتنش خیلی باهم دعوا کردیم بهم فشح داد گفت...جن...ده منم بهش گفتم چطور میتونی با دختری که اینقدر دوست داشتو همیشه کنارت بود همچین حرفی بزنی اونم هیچی نگفت و رفت...فکر میکردم هنوز دوسم داره، داره دروغ میگه...اخه خیلی مغروره هیچی از احساساتش نمیگفت که...😂💔😔برگشت گفت باهم دوست باشیم فقط یه دوست معمولی منم که از خدا خواسته گفتم قبوله ولی اول واسش ناز کردما😂من بهش گفتم لاشی...اون بهم گفت جن...ده...اون رل زده بود و همیشه از اون حرف میزد دو بار با رلش حرف زدم ولی حس میکردم خودشه و داره دروغ میگه...منم بهش گفتم رل دارم چون فکر میکردم عاشقمه و گفتم شاید مثل قبل دوباره غیرتی میشه ولی... یه مدتی گذشت تا امروز بهش پیام دادم گفتم دلم برات تنگ شده...مثل همیشه خواب بود😂💔گفتم دلم برات تنگ شده گفت از این به بعد نشه... چون امشب از ویس میرم...منم گفتم نرو ولی قبول نکرد...گفتم حداقل تا شب بمون تا باهات حرف بزنم اونم قبول کرد...فقط امشب فرصت دارم تا برای اخرین بار باهاش حرف برنم...خیلی سخته امیدوارم هیچوقت این اتفاق براتون نیوفته...دوساله میشناسمش وابستشم...چطور فراموشش کنم...لطفا تو کامنتا برام دعا کنید یا نره...یا اگه رفت برگرده...بیاید واقع بین باشیم من بدون اون میتونم زندگی کنم...ولی با اون یه چیز دیگس...یعنی بر میگرده؟😔💔🖤
این عشق چند تا لایک داره؟🤔اگه خواستی تو کامنتا برام دعا کن یا بمیرم...یا برگرده...😔🖤💔
و لطفا تو کامنتا نگید فراموشش کنم...چون به هیچ وجه نمیتونم🥺💔😭
۲۸.۶k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.