برادر ناتنی من
برادر ناتنی من
part 10
ویو ات:
داشتم میرفتم که یکدفعه جیمین بهم زنگ زد!
ات: الو♥️
جیمین: الو ات(سرد)
ات: سلام عشقم رسیدی خونه؟
جیمین: به من نگو عشقم! (سرد)
ات: چ.....چرا؟
جیمین: من از تو خوشم نمیاد......فقط خواستم بازیت بدم......تو هم فکر منو از سرت بکن بیرون.......دیگه هم به من زنگ نزن!......(سرد)
که جیمین قطع کرد*
آخه چرا؟........مگه من چیکار کردم؟.......چرا بازیم داد؟........من هقق من......دوسش داشتم!.....این امکان ندارههه (گریه)
با گریه میرفتم خونه......همهی مردم عجیب نگام میکردن .........برای اینکه گریه میکردم
تا اینکه رسیدم خونه
م.ات: ات معلوم هست کجا بودی؟....... چرا داری گریه میکنی؟
ات: *هیچی نگفت و رفت اتاقش *
آخه چرا باید با من اینطوری کنه؟......چرااا.......مگه من چیکار کردم؟......اشتباه من کجا بود؟........هقق این امکان نداره (گریه)
تق تق تق
ات: کیه( بل صدای گرفته )
نامجون: منم.......ات من همه چیو میدونم
ات: هقق از کجا میدونی؟
نامجون: تعقیبت کردم ........آبجی کوچولوی من......گریه نکن.....اون مرواریدهای قشنگتو الکی هدر نده!.......من هستم و همیشه پیشتم♥️ (بغل)
ات: *نامجون منو بغل کرد منم تو بقلش کلی گریه کردم*
نامجون: بیا تا بریم بیرون حالت یکم بهتر بشه
ات: نه حوصله ندارم
نامجون: بیا بریم دیگه (دست اتو کشید)
ات: *نامجون دستمو کشید منم به اجبار باش رفتم بیرون.....داشتیم قدم میزدیم که یهو جیمین رو دیدم!
جیمین: ات
ات:......جیمین...........
نامجون: ببخشید آقا.....شما کی هستین که با دوست دختر من حرف میزنه؟
ات: دوست دخت......
نامجون: هیسس (طوری که فقط ات بشنوه)
جیمین: تو دوست پسرشی؟
نامجون: بله مشکلی داری؟
بیا بریم ات
ات:*نامجون دستمو کشید و رفت اصلا نمیفهمیدم داره چیکار میکنه که یهو........
اینم از پارت بعدی🥰♥️
part 10
ویو ات:
داشتم میرفتم که یکدفعه جیمین بهم زنگ زد!
ات: الو♥️
جیمین: الو ات(سرد)
ات: سلام عشقم رسیدی خونه؟
جیمین: به من نگو عشقم! (سرد)
ات: چ.....چرا؟
جیمین: من از تو خوشم نمیاد......فقط خواستم بازیت بدم......تو هم فکر منو از سرت بکن بیرون.......دیگه هم به من زنگ نزن!......(سرد)
که جیمین قطع کرد*
آخه چرا؟........مگه من چیکار کردم؟.......چرا بازیم داد؟........من هقق من......دوسش داشتم!.....این امکان ندارههه (گریه)
با گریه میرفتم خونه......همهی مردم عجیب نگام میکردن .........برای اینکه گریه میکردم
تا اینکه رسیدم خونه
م.ات: ات معلوم هست کجا بودی؟....... چرا داری گریه میکنی؟
ات: *هیچی نگفت و رفت اتاقش *
آخه چرا باید با من اینطوری کنه؟......چرااا.......مگه من چیکار کردم؟......اشتباه من کجا بود؟........هقق این امکان نداره (گریه)
تق تق تق
ات: کیه( بل صدای گرفته )
نامجون: منم.......ات من همه چیو میدونم
ات: هقق از کجا میدونی؟
نامجون: تعقیبت کردم ........آبجی کوچولوی من......گریه نکن.....اون مرواریدهای قشنگتو الکی هدر نده!.......من هستم و همیشه پیشتم♥️ (بغل)
ات: *نامجون منو بغل کرد منم تو بقلش کلی گریه کردم*
نامجون: بیا تا بریم بیرون حالت یکم بهتر بشه
ات: نه حوصله ندارم
نامجون: بیا بریم دیگه (دست اتو کشید)
ات: *نامجون دستمو کشید منم به اجبار باش رفتم بیرون.....داشتیم قدم میزدیم که یهو جیمین رو دیدم!
جیمین: ات
ات:......جیمین...........
نامجون: ببخشید آقا.....شما کی هستین که با دوست دختر من حرف میزنه؟
ات: دوست دخت......
نامجون: هیسس (طوری که فقط ات بشنوه)
جیمین: تو دوست پسرشی؟
نامجون: بله مشکلی داری؟
بیا بریم ات
ات:*نامجون دستمو کشید و رفت اصلا نمیفهمیدم داره چیکار میکنه که یهو........
اینم از پارت بعدی🥰♥️
۱۰.۵k
۰۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.