هم خونه من
پارت۲ هم خونه من:
سه تا شون:چی شد
اکو: چویا سان بد بخت شدیم
چویا:همش تقصیر این بانداژی
دازای:به من چه حالا چی شده جون بکن
lاکو: موری سان گفتش که من و شما باید....ام...چطوری بگم
چویا:باید چچی خوب بگو تا خفت نکردم
دازای:داره جالب میشه
اکو: گفتش که تا پنج روز ما نمی تونیم برگردیم مافیا دلیلشو نگفت اما گفتش که....
چویا:چی این غیر ممکنه حالا چی گفت چرا هی نصف نیمه میگه زر بزن دیگه
اکو:یکم بیاین جلو تر شما دوتا نه ها
*چویا امدن جلو تر* خوب
اکو: گفتش که این پنچ روز شما باید خونه ی... دازای سان میشه بری عقب تر جینکو توعم همینطور
چویا:چیییی با این بانداژ حروم کن اصلا ابدا امرا
اکو: دازای سان بمونید منم خونه جینکو اما بدتر باید همکاری هم کنیم باهاشون
متاسفانه منم اصلا خوش ندارم ریخت اینو ببینم اما تقصیر جینکوعه
دازای:مگه چی شده کلات که سر جاشه
چویا:متسفانه یه خبر بد
اتسو: راست میگه منم که باهات کاری نکردم
یعنی با اکوتاگاوا
دازای: هوم
چویا:ادرس خونت کجاست
دازای: هههههههه چویا شاید احمق باشم ولی نه در این حد که تنها پانهگاهمو بهت لوبدم*تو ذهنش: از کی خونه نرفتم یه یکی دو ماهی میشه ولی خونه تمیزه همچیم داره ولی دقیق یادم نمیاد کجا بود*
چویا:منظورم این نبود قرار که هم خونه شیم
چون مافیا یه بلایی سرش امده
دازای: اهان وایسا....چیییییییییییییییی عمرا من بمیرمم نمیشه
اتسو:*در حال بازی کردن با ابه بچم
چویا:میخوای میرم تو پارک میخوابم
دازای: وایسا شوخی نمیکردی؟
چویا:معلومه که نمیکردم
اتسو:*بچه هنوز داره اب بازی میکنه*
چویا:میخوای میرم تو پارک میخوابم
دازای: وایسا شوخی نمیکردی؟
چویا:معلومه که نمیکردم
اتسو:*بچه هنوز داره اب بازی میکنه*
دازای: وات؟؟؟؟*در هپروت سیر میکند
اکو:جینکو حواست هست چه اتفاقاتی داره میوفته
چویا:دازای چرا ماتت برده
اتسو:*هنوز داره با اب بازی میکنه*
اکو :راشومون جینکو بازی دیگه بسه دازی اعصابم رو خورد میکنی
دازای: اهان یه لحظه وایسا از کونیکیدا بپرسم خونم کجا بود راستی اکو و اتسو باهومون میاید اکوووووووو
اکو:بله دازای سان
دازای: چیکار داری بچرو بزار بازی کنه تا من ادرس خونمو بپرسم
چویا:چییییی نمیدونی خونت کجاست
اتسو:*هنوز داره با اب بازی ی کنه*
دازای: یه دو ماهی میشه نرفتم یادم نیست
اکو:چشم دازای سان*گزاشتن اتسو روی زمین*
چویا:ای خدا معلومه دیگه مثلا دازای رییس ارشد مافیا بوده الان نمیدونه خونش کجاست
اتسو:*دوباره مشغول بازی شد*
دازای: اونموقعه من خونه نداشتم که بخوام یادم بمونه
*اتسوشی داره بازی میکنه که پاش لیز میخوره جیرینگی میوفته تو اب*
دازای: اکو بیارش
چویا:زود باشیم بریم بپرسیم چون داره شب میشه اه اتسوشی کجا رفتی
سه تا شون:چی شد
اکو: چویا سان بد بخت شدیم
چویا:همش تقصیر این بانداژی
دازای:به من چه حالا چی شده جون بکن
lاکو: موری سان گفتش که من و شما باید....ام...چطوری بگم
چویا:باید چچی خوب بگو تا خفت نکردم
دازای:داره جالب میشه
اکو: گفتش که تا پنج روز ما نمی تونیم برگردیم مافیا دلیلشو نگفت اما گفتش که....
چویا:چی این غیر ممکنه حالا چی گفت چرا هی نصف نیمه میگه زر بزن دیگه
اکو:یکم بیاین جلو تر شما دوتا نه ها
*چویا امدن جلو تر* خوب
اکو: گفتش که این پنچ روز شما باید خونه ی... دازای سان میشه بری عقب تر جینکو توعم همینطور
چویا:چیییی با این بانداژ حروم کن اصلا ابدا امرا
اکو: دازای سان بمونید منم خونه جینکو اما بدتر باید همکاری هم کنیم باهاشون
متاسفانه منم اصلا خوش ندارم ریخت اینو ببینم اما تقصیر جینکوعه
دازای:مگه چی شده کلات که سر جاشه
چویا:متسفانه یه خبر بد
اتسو: راست میگه منم که باهات کاری نکردم
یعنی با اکوتاگاوا
دازای: هوم
چویا:ادرس خونت کجاست
دازای: هههههههه چویا شاید احمق باشم ولی نه در این حد که تنها پانهگاهمو بهت لوبدم*تو ذهنش: از کی خونه نرفتم یه یکی دو ماهی میشه ولی خونه تمیزه همچیم داره ولی دقیق یادم نمیاد کجا بود*
چویا:منظورم این نبود قرار که هم خونه شیم
چون مافیا یه بلایی سرش امده
دازای: اهان وایسا....چیییییییییییییییی عمرا من بمیرمم نمیشه
اتسو:*در حال بازی کردن با ابه بچم
چویا:میخوای میرم تو پارک میخوابم
دازای: وایسا شوخی نمیکردی؟
چویا:معلومه که نمیکردم
اتسو:*بچه هنوز داره اب بازی میکنه*
چویا:میخوای میرم تو پارک میخوابم
دازای: وایسا شوخی نمیکردی؟
چویا:معلومه که نمیکردم
اتسو:*بچه هنوز داره اب بازی میکنه*
دازای: وات؟؟؟؟*در هپروت سیر میکند
اکو:جینکو حواست هست چه اتفاقاتی داره میوفته
چویا:دازای چرا ماتت برده
اتسو:*هنوز داره با اب بازی میکنه*
اکو :راشومون جینکو بازی دیگه بسه دازی اعصابم رو خورد میکنی
دازای: اهان یه لحظه وایسا از کونیکیدا بپرسم خونم کجا بود راستی اکو و اتسو باهومون میاید اکوووووووو
اکو:بله دازای سان
دازای: چیکار داری بچرو بزار بازی کنه تا من ادرس خونمو بپرسم
چویا:چییییی نمیدونی خونت کجاست
اتسو:*هنوز داره با اب بازی ی کنه*
دازای: یه دو ماهی میشه نرفتم یادم نیست
اکو:چشم دازای سان*گزاشتن اتسو روی زمین*
چویا:ای خدا معلومه دیگه مثلا دازای رییس ارشد مافیا بوده الان نمیدونه خونش کجاست
اتسو:*دوباره مشغول بازی شد*
دازای: اونموقعه من خونه نداشتم که بخوام یادم بمونه
*اتسوشی داره بازی میکنه که پاش لیز میخوره جیرینگی میوفته تو اب*
دازای: اکو بیارش
چویا:زود باشیم بریم بپرسیم چون داره شب میشه اه اتسوشی کجا رفتی
۵.۹k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.