چشمان خمار تو پارت بیست وشش
#_چشمان_خمار_تو #پارت_بیستوشش
.........خونه............
م.ج: *چش غره...
دخترک شرمنده با چشمای خیسش سمت اتاق رفت...که با...خواهر کوک مواجه شد..و دوباره سرشو پایین گرفت و کارشو انجام داد...
÷بلد نیستی وقتی کسی تو اتاقه در بزنی؟
دخترک حیرت زده جواب داد
+متاسفم...فکر نمیکردم کسی تو اتاق باشه
جوکیونگ از مظلومی دخترک که اونجوری عذر خواهی کرد...دلش گرفت..
÷چند وقته با جونگکوکی..؟؟؟
_منظورت چیه..؟
÷چن وقته با جونگکوک میری دیت؟
_من با کسی سر قرار نمیرم!
÷چرا انکار میکنی خبب...
*جونگکوک وارد اتاق شد..
_هی تو..انقدر سر به سرش نزار
÷الان خط چشمم خراب شه میزنمت جونگکوک...
_دیوونه...
درسته..۱۷ با ۱۷ برابر نیست...
لییهبین ۱۷ سالشه...
جئون جوکیونگ هم همینطور...
از لحاظ دقدقه، افکار، ثروت....تفاوت دیده میشه...توی کره هرکی ثروت بیشتری داشته باشه جایگاه بالاتری داره...اینو گوشه ای از کیدراما هم بهش اشاره شده، این اصلا خوب نیست. جوکیونگ نقش بدی نداره..ولی نقش خوب و دلسوزی هم نیست...اما امکان داره تغییر کنه..خودخواهی رو میشه از لحن و جمله جمله کلماتش هم فهمید..بیاین توی هر موقعیتی شرایطی که داریم و هستیم خاکی باشیم و همه رو برابر ببینیم ما انسان ها لخ*ت بدنیا میایم و مارو میشورن...وقتی هم روح از بدن جدا میشه مارو میشورن و لخ*ت میمیریم...میخواستم بدونین خدا همه ما انسان هارو بدون هیچ برابری افریده..:)
م.ج: جونگکوک بیا اینجاااا
*جونگکوک به طرف مامانش میره
م.ج: این واقعا میخواد شب اینجا بخوابه؟
_مامان...میفهمی چی میگی؟
م.ج: تو از کجا میشناسیش؟ از کجا بهش اعتماد داری؟
_این همه حرف زدم داستان تعریف کردم؟
.
.
.
....روز بعد.....
یهبین(ا.ت) صبح زود بلند شده بود و صبحانه رو چیده بود...نمیدونست اینجا موندنش مفیده یا نه ولی یه حس خاصی داشت...صبحا آفتاب از لای پنجره میزد توی خونه...بوی خوبی به مشامش میخورد بوی گلرزسیاه...باهاش خمار میشد...هیشکی هنوز بیدار نشده بود...رو صندلی میز نشسته بود و توی گوشی میچرخید...که صدایی شنید...بله...جوکیونگ بود...با ماسک پوستی که رو صورتش گذاشته بود "واااو" گفت و رو صندلی میز نشست...
❌اصکی ممنوع❌
.........خونه............
م.ج: *چش غره...
دخترک شرمنده با چشمای خیسش سمت اتاق رفت...که با...خواهر کوک مواجه شد..و دوباره سرشو پایین گرفت و کارشو انجام داد...
÷بلد نیستی وقتی کسی تو اتاقه در بزنی؟
دخترک حیرت زده جواب داد
+متاسفم...فکر نمیکردم کسی تو اتاق باشه
جوکیونگ از مظلومی دخترک که اونجوری عذر خواهی کرد...دلش گرفت..
÷چند وقته با جونگکوکی..؟؟؟
_منظورت چیه..؟
÷چن وقته با جونگکوک میری دیت؟
_من با کسی سر قرار نمیرم!
÷چرا انکار میکنی خبب...
*جونگکوک وارد اتاق شد..
_هی تو..انقدر سر به سرش نزار
÷الان خط چشمم خراب شه میزنمت جونگکوک...
_دیوونه...
درسته..۱۷ با ۱۷ برابر نیست...
لییهبین ۱۷ سالشه...
جئون جوکیونگ هم همینطور...
از لحاظ دقدقه، افکار، ثروت....تفاوت دیده میشه...توی کره هرکی ثروت بیشتری داشته باشه جایگاه بالاتری داره...اینو گوشه ای از کیدراما هم بهش اشاره شده، این اصلا خوب نیست. جوکیونگ نقش بدی نداره..ولی نقش خوب و دلسوزی هم نیست...اما امکان داره تغییر کنه..خودخواهی رو میشه از لحن و جمله جمله کلماتش هم فهمید..بیاین توی هر موقعیتی شرایطی که داریم و هستیم خاکی باشیم و همه رو برابر ببینیم ما انسان ها لخ*ت بدنیا میایم و مارو میشورن...وقتی هم روح از بدن جدا میشه مارو میشورن و لخ*ت میمیریم...میخواستم بدونین خدا همه ما انسان هارو بدون هیچ برابری افریده..:)
م.ج: جونگکوک بیا اینجاااا
*جونگکوک به طرف مامانش میره
م.ج: این واقعا میخواد شب اینجا بخوابه؟
_مامان...میفهمی چی میگی؟
م.ج: تو از کجا میشناسیش؟ از کجا بهش اعتماد داری؟
_این همه حرف زدم داستان تعریف کردم؟
.
.
.
....روز بعد.....
یهبین(ا.ت) صبح زود بلند شده بود و صبحانه رو چیده بود...نمیدونست اینجا موندنش مفیده یا نه ولی یه حس خاصی داشت...صبحا آفتاب از لای پنجره میزد توی خونه...بوی خوبی به مشامش میخورد بوی گلرزسیاه...باهاش خمار میشد...هیشکی هنوز بیدار نشده بود...رو صندلی میز نشسته بود و توی گوشی میچرخید...که صدایی شنید...بله...جوکیونگ بود...با ماسک پوستی که رو صورتش گذاشته بود "واااو" گفت و رو صندلی میز نشست...
❌اصکی ممنوع❌
۷.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.