عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا
عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا
عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا
مستی لعل لبت درخور اغیار مباد
سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا
عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت
سوزش سینه ی صدچاک بهم ریخت مرا
" آسمان بار امانت نتوانست کشید "
طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا
بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد
به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا
تا نگاهم به سر کوچه ی معشوق رسید
دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا
من که در سنگدلی شهره به عالم بودم
عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا
عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا
مستی لعل لبت درخور اغیار مباد
سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا
عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت
سوزش سینه ی صدچاک بهم ریخت مرا
" آسمان بار امانت نتوانست کشید "
طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا
بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد
به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا
تا نگاهم به سر کوچه ی معشوق رسید
دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا
من که در سنگدلی شهره به عالم بودم
عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا
۱.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.