چشمهایت, از ساعت بیرون زده اند
چشمهایت, از ساعت بیرون زده اند
و قلبِ من از دهانم
این دقیقه هایِ فلج شده
تو را رویِ دستهایشان می برند
کسی برایت گریه نمی کند
و من روبرویِ خودم می نشینم
ناخن هایِ پایم را, سوهان می کشم
و فکر آنهایی هستم که از فردا
خوابت را… از شب هایِ این شهر خواهند چید
“آزاده پیرای”
و قلبِ من از دهانم
این دقیقه هایِ فلج شده
تو را رویِ دستهایشان می برند
کسی برایت گریه نمی کند
و من روبرویِ خودم می نشینم
ناخن هایِ پایم را, سوهان می کشم
و فکر آنهایی هستم که از فردا
خوابت را… از شب هایِ این شهر خواهند چید
“آزاده پیرای”
۵۰۸
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.