وقتی دوست داداشت بود ۴
وقتی دوست داداشت بود ۴
+با حرفی که مامان زد دستام یخ زد یعنی اونا میخوان من با کوک ازدواج کنم
+تو میخوای منو کوک باهم ازدواج کنیم
م/ا:آره
+این آخرین حرفته
م/ا:آره
+اما من یکی دیگه رو دوست دارم من خودم دوست پسر دارم
م/ا: خفه شو (با داد) یه بار دیگه فقط یه بار دیگه روی حرف ما حرف بزنی خودم میدونم چه بالایی سرت بیارم
+باشه بدون که دیگه ات قدیمی رو نمیبینید (با داد)
ب/ا : ات برو اتاقت(با داد)
ویو ات
با حرف بابام سریع به سمت اتاقم رفتم و درو قفل کردم اونا
+اونا چی فکر کردن که من با اون مردکه هی.ز ازدواج میکنم هه به همین خیال باشین
+من،من کاری میکنم که پشیمون بشین من من با اون ازدواج نمیکنم(داد) (جوری که صداشو همه شنیدن)
ب/ا: میگم یه وقت بالایی سر خودش نیاره
م/ا : هیچ کاری از دستش بر نمیاد
+رفتم داخل حمام اتاقم آخه مامانم کلید یدک اتاقم رو دارن
درو قفل کردم و....
ویو کوک
ات رفت بالا الان یه ۴، ۵ ساعتی هستش که پایین نیومده دلم شور میزد آخه گفت که کاری میکنه که پشیمون شیم
م/ا:پسرم کوک برو به ات بگو بیاد پایین هیون توهم همراه با کوک برو اگه لجبازی کرد به خودم بگو
هیون: باشه
ویو هیون
مامانم گفت که به ات بگیم بیاد شام بخوریم دلم برای ات میسوزه آخه کدوم دختری دوست داره با کسی که دوستش نداره ازدواج کنه؟
کلید یدک رو برداشتم چون میدونم ات درو قفل کرده اول در زدم و دیدم صدایی نمیاد برای همین در رو با کلید باز کردم با چیزی که دیدم اشک توی چشمام غژ زد
هیون: واقعا از همه کسایی که مجبورت به این کار کردن بدم میاد(با عربده)
ویو م/ا:
دیدیم که هیون داره عربده میزنه رفتم ببینم چی شده که
#سناریو#فیک#کوک#وانشات#اسمات#
+با حرفی که مامان زد دستام یخ زد یعنی اونا میخوان من با کوک ازدواج کنم
+تو میخوای منو کوک باهم ازدواج کنیم
م/ا:آره
+این آخرین حرفته
م/ا:آره
+اما من یکی دیگه رو دوست دارم من خودم دوست پسر دارم
م/ا: خفه شو (با داد) یه بار دیگه فقط یه بار دیگه روی حرف ما حرف بزنی خودم میدونم چه بالایی سرت بیارم
+باشه بدون که دیگه ات قدیمی رو نمیبینید (با داد)
ب/ا : ات برو اتاقت(با داد)
ویو ات
با حرف بابام سریع به سمت اتاقم رفتم و درو قفل کردم اونا
+اونا چی فکر کردن که من با اون مردکه هی.ز ازدواج میکنم هه به همین خیال باشین
+من،من کاری میکنم که پشیمون بشین من من با اون ازدواج نمیکنم(داد) (جوری که صداشو همه شنیدن)
ب/ا: میگم یه وقت بالایی سر خودش نیاره
م/ا : هیچ کاری از دستش بر نمیاد
+رفتم داخل حمام اتاقم آخه مامانم کلید یدک اتاقم رو دارن
درو قفل کردم و....
ویو کوک
ات رفت بالا الان یه ۴، ۵ ساعتی هستش که پایین نیومده دلم شور میزد آخه گفت که کاری میکنه که پشیمون شیم
م/ا:پسرم کوک برو به ات بگو بیاد پایین هیون توهم همراه با کوک برو اگه لجبازی کرد به خودم بگو
هیون: باشه
ویو هیون
مامانم گفت که به ات بگیم بیاد شام بخوریم دلم برای ات میسوزه آخه کدوم دختری دوست داره با کسی که دوستش نداره ازدواج کنه؟
کلید یدک رو برداشتم چون میدونم ات درو قفل کرده اول در زدم و دیدم صدایی نمیاد برای همین در رو با کلید باز کردم با چیزی که دیدم اشک توی چشمام غژ زد
هیون: واقعا از همه کسایی که مجبورت به این کار کردن بدم میاد(با عربده)
ویو م/ا:
دیدیم که هیون داره عربده میزنه رفتم ببینم چی شده که
#سناریو#فیک#کوک#وانشات#اسمات#
۱۲.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.