•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اسیر_ارباب #part17
#نفیسه
همه جا تاریک بود و غرقه سکوت بود
سعی میکردم چشامو باز کنم ولی انگار
بهم چسبیده باشن خیلی سنگین بود
اصن نمیتونستم بازش کنم سنگینی
زیادی ت سرم بود تمام توانم دادم ب باز
کردن چشام کم کم داشت باز میشد ک
نور چشامو اذیت کرد چشامو بستم و
سعی کردم آروم دوباره باز کنم چن بار
پلک زدم و کم کم باز شدن دهنم خشک
بود توان حرف زدن رو نداشتم چشام تار
میدید یکی وارد اتاق شد و کنارم ایستاد
درست نمیدیدمش صداش وازه نبود ن
میتونستم ببینم ن حرف بزنم و ن درست
بشنوم انگار هر حرفی ک میزد صداش ت
گوشم می پیچید سعی کردم بگم آب
ولی نتونستم با تمام تمانم آروم لب
زدم~آب، نمیدونستم کیه و اصن متوجه
شد یا ن ک فهمیدم رفت چشامو روی
هم گذاشتم ک سیلی آرومی باعث شد
چشامو باز کنم و حالا کمتر تار بود ی مرد
بود ک معلوم بود دکتره +صدامو
میشنوی دخترم میتونستم ب وضوح
بشنوم ولی توان حرف زدن رو نداشتم
+اگه میشنوی و اگه میتونی منو ببینی با
انگشتت سعی کن بهم بفهمونی تکونش
بده. نمیتونستم تکون بخورم+یکم تلاش
کن دخترم، با تمام توانم تکونش دادم +
آفرین دختره قشنگم حالا سعی کن حرف
بزنی ~آب آب، گوشه شو آورد نزدیک و
گفت +چی~آب لطفا. لبخندی زد و گفت
آب میخوای دخترم ولی فعلا نمیتونم
بهت آب بدم. آخمام در هم رفت ک
لبخند زد و گفت+اووه اوه چ بد اخلاق
فعلا نمیتونم آب بدم بهت ولی اگ جواب
سوالام رو بدی بهت آب میدم آروم لب
زدم ~چ سوالی.+خب میپرسم چطوری
این اتفاق افتاد برات پیادت میاد هیچی
یادم نمیومد فقط یادم بود ک ت استخر
دستو پا میزدم +چیزی یادت آومد آروم
گفتم ~یادم نمیاد +سعی خودتو بکن
چشامو بستم و لحضه ای ک ارباب نجاتم
داد رو یادم آومد و کم کم همه چی مثه
ی فیلم از جلو چشام رد شد لحضه
افتادنم همه چی +چیزی یادت اومد
چشامو باز کردم و آروم گفتم~ بله +خب
چ اتفاقی برات افتاد. نگاش کردم ک
فهمید متوجه منظورش نشدم +باید
تست حافظه انجام بدم تا مطمئن بشم
حافظه ات رو از دست ندادی ~داشتم
حموم میکردم کفه حموم شامپو ریخت و
سور خوردم سرم خورد ب وان+خوبه یکم
استراحت کن بعد میگم شوهرت بیاد پیشت،
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اسیر_ارباب #part17
#نفیسه
همه جا تاریک بود و غرقه سکوت بود
سعی میکردم چشامو باز کنم ولی انگار
بهم چسبیده باشن خیلی سنگین بود
اصن نمیتونستم بازش کنم سنگینی
زیادی ت سرم بود تمام توانم دادم ب باز
کردن چشام کم کم داشت باز میشد ک
نور چشامو اذیت کرد چشامو بستم و
سعی کردم آروم دوباره باز کنم چن بار
پلک زدم و کم کم باز شدن دهنم خشک
بود توان حرف زدن رو نداشتم چشام تار
میدید یکی وارد اتاق شد و کنارم ایستاد
درست نمیدیدمش صداش وازه نبود ن
میتونستم ببینم ن حرف بزنم و ن درست
بشنوم انگار هر حرفی ک میزد صداش ت
گوشم می پیچید سعی کردم بگم آب
ولی نتونستم با تمام تمانم آروم لب
زدم~آب، نمیدونستم کیه و اصن متوجه
شد یا ن ک فهمیدم رفت چشامو روی
هم گذاشتم ک سیلی آرومی باعث شد
چشامو باز کنم و حالا کمتر تار بود ی مرد
بود ک معلوم بود دکتره +صدامو
میشنوی دخترم میتونستم ب وضوح
بشنوم ولی توان حرف زدن رو نداشتم
+اگه میشنوی و اگه میتونی منو ببینی با
انگشتت سعی کن بهم بفهمونی تکونش
بده. نمیتونستم تکون بخورم+یکم تلاش
کن دخترم، با تمام توانم تکونش دادم +
آفرین دختره قشنگم حالا سعی کن حرف
بزنی ~آب آب، گوشه شو آورد نزدیک و
گفت +چی~آب لطفا. لبخندی زد و گفت
آب میخوای دخترم ولی فعلا نمیتونم
بهت آب بدم. آخمام در هم رفت ک
لبخند زد و گفت+اووه اوه چ بد اخلاق
فعلا نمیتونم آب بدم بهت ولی اگ جواب
سوالام رو بدی بهت آب میدم آروم لب
زدم ~چ سوالی.+خب میپرسم چطوری
این اتفاق افتاد برات پیادت میاد هیچی
یادم نمیومد فقط یادم بود ک ت استخر
دستو پا میزدم +چیزی یادت آومد آروم
گفتم ~یادم نمیاد +سعی خودتو بکن
چشامو بستم و لحضه ای ک ارباب نجاتم
داد رو یادم آومد و کم کم همه چی مثه
ی فیلم از جلو چشام رد شد لحضه
افتادنم همه چی +چیزی یادت اومد
چشامو باز کردم و آروم گفتم~ بله +خب
چ اتفاقی برات افتاد. نگاش کردم ک
فهمید متوجه منظورش نشدم +باید
تست حافظه انجام بدم تا مطمئن بشم
حافظه ات رو از دست ندادی ~داشتم
حموم میکردم کفه حموم شامپو ریخت و
سور خوردم سرم خورد ب وان+خوبه یکم
استراحت کن بعد میگم شوهرت بیاد پیشت،
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
۶.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.