Part 29:🖇🩵ادمین آلیس
Part 29:🖇🩵ادمین آلیس
جننی:لیسا داشت کسیو وارد این قضیه میکرد که مقصر نبوده
تهیونگ:اینم بگم که کوک از ماحرای کشتن پدرتون خبر داسته و اونم ده درصد همکاری کرد اما اون مخالف بود چون دوست نداشت اون نمیتونست تحمل کنه
قبر خودشو کند پس همدست بوده اما..اما اون نخواسته و به زور وارد این قضیه کردنش حالا میبینم اون هم همدست بوده هم مخالف بوده
جیسو بغضش گرفته بود رزی شوکه شده بود و منم واقعا توانایی نداشتم سرم داشت مینرکید اما نمیتونستم به لیسا نگم اول بهتر بود یکم تو خودس باشه اگه الان میفرتیم فکر میکرد برای فحش دادنش رفتیم گفتم :من ...من واقعا نمیتونم درک کنم یعنی اصلا باورم نمیشه سرم داره میترکه نمیتوتم هضمش کنم
رزی:من من نمیددنم چی بگم
جین:حق داری ما هممون طوری رفتار کردیم که انگار واقعا برادرمونه چیزی براش کم نذاشتیم و مثل جونمون ازش مراقبت کردیم ما خودمونم اولاش برامون سخت بود اما حالا میبینم حدایی چونگکوک ازمون سخته
جیسو:هوف خدایا باورم نمیشد خیلی سختی کشیده بود اما انتفام لیسا چی میشه ما هممون در حال انتقام بودیم اما من جینو دوست داشتم نمیتونستم هوف خدا
جنی:ببخشید ام..اما من باید برم توی اتاقم سرم واقعا داره میترکه ببخشید از باغ رفتم تو و رفتم اتاقم لباسمو با یه لباس خوسگل عوض کردم تا راحت باشم*اسلاید دو *و روی تخت دراز کشیدم انتفتم چی میشد لیسا چیکار میکرد یعنی ممنه لیسا هم کوکی رو دوست داشته باشه هجوم فکرا و افکارم داشت سرمو بد تر میکرد که صدای در اتاق اومد بفرماییدی گفتم که ته وارد شد جنی:اوه سلام ته:اومد سمتمو گفت:جنی
+بل..یعنی..جان
_خیلی عاشقتم بعدش ل...بامو بوسید و محکم میک زد محکم گرفتم تو بغلش و تند ل....امو خورد منم همراهیش کردم که لباشو برداشت و گفت:تو عالی
چند دقیقه تو بغلش بودم که گفت:چطور میخای به لیسا لگی که در مورد کوک استباه کرده؟
جنی:باید وایستیم آروم شه
ته:اوهوم
بعد برگست طرفمو دوباره ل....امو بوسید داشت بیشتر پیش میرفت که صدای جیمین از پایین اومد
"ته
ته هوفی کشید و لعنتی گفت پاشد و رفت بیرون واقعا سرم درد میکرد ولی وقتی به ته فک کردم لبخندی زدمو خوابیدم
پایان پارت
جننی:لیسا داشت کسیو وارد این قضیه میکرد که مقصر نبوده
تهیونگ:اینم بگم که کوک از ماحرای کشتن پدرتون خبر داسته و اونم ده درصد همکاری کرد اما اون مخالف بود چون دوست نداشت اون نمیتونست تحمل کنه
قبر خودشو کند پس همدست بوده اما..اما اون نخواسته و به زور وارد این قضیه کردنش حالا میبینم اون هم همدست بوده هم مخالف بوده
جیسو بغضش گرفته بود رزی شوکه شده بود و منم واقعا توانایی نداشتم سرم داشت مینرکید اما نمیتونستم به لیسا نگم اول بهتر بود یکم تو خودس باشه اگه الان میفرتیم فکر میکرد برای فحش دادنش رفتیم گفتم :من ...من واقعا نمیتونم درک کنم یعنی اصلا باورم نمیشه سرم داره میترکه نمیتوتم هضمش کنم
رزی:من من نمیددنم چی بگم
جین:حق داری ما هممون طوری رفتار کردیم که انگار واقعا برادرمونه چیزی براش کم نذاشتیم و مثل جونمون ازش مراقبت کردیم ما خودمونم اولاش برامون سخت بود اما حالا میبینم حدایی چونگکوک ازمون سخته
جیسو:هوف خدایا باورم نمیشد خیلی سختی کشیده بود اما انتفام لیسا چی میشه ما هممون در حال انتقام بودیم اما من جینو دوست داشتم نمیتونستم هوف خدا
جنی:ببخشید ام..اما من باید برم توی اتاقم سرم واقعا داره میترکه ببخشید از باغ رفتم تو و رفتم اتاقم لباسمو با یه لباس خوسگل عوض کردم تا راحت باشم*اسلاید دو *و روی تخت دراز کشیدم انتفتم چی میشد لیسا چیکار میکرد یعنی ممنه لیسا هم کوکی رو دوست داشته باشه هجوم فکرا و افکارم داشت سرمو بد تر میکرد که صدای در اتاق اومد بفرماییدی گفتم که ته وارد شد جنی:اوه سلام ته:اومد سمتمو گفت:جنی
+بل..یعنی..جان
_خیلی عاشقتم بعدش ل...بامو بوسید و محکم میک زد محکم گرفتم تو بغلش و تند ل....امو خورد منم همراهیش کردم که لباشو برداشت و گفت:تو عالی
چند دقیقه تو بغلش بودم که گفت:چطور میخای به لیسا لگی که در مورد کوک استباه کرده؟
جنی:باید وایستیم آروم شه
ته:اوهوم
بعد برگست طرفمو دوباره ل....امو بوسید داشت بیشتر پیش میرفت که صدای جیمین از پایین اومد
"ته
ته هوفی کشید و لعنتی گفت پاشد و رفت بیرون واقعا سرم درد میکرد ولی وقتی به ته فک کردم لبخندی زدمو خوابیدم
پایان پارت
۲.۹k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.