رمان من و آیهان
Part 5
چرا گوشیاشونو جواب نمیدن خدایااااا آخه کجان؟😫
: مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد بوق بوق بوق
بزار به راتا زنگ بزنم وای خداروشکر داره بوق میخوره
من : الو داداشی؟
راتا : آلو سلام آبجی گلم خوبی ؟ جانم کارم داشتی؟ناهار چی داریم؟
من : خوبم ، میگم مامان اینا کجان ؟ ناهار فعلا زوده هنوز فکری نکردم خودت کجایی؟
راتا : مامان اینا رفتن باغمون حالا حالا هم نمیان پس برا خودت و من ی چیزی درست کن آلان من بیرونم ولی برا ناهار میام
من : بازم اینا رفتنننننن . باشه قربونت الان دست به کار میشم
راتا : مرسی
من : دیگه قطع میکنم👋🏻
خب خب خب چی بپزم ؟🤔🤔 امممممم پای سیب درست کنم فکنم عالیه
(دینگ دینگ)
مهتاب : سلام عشگم چطور مطوری چخبلا
من : سلام مهتابمممم مرسی فدات هیچ خبری نیست دارم ناهار درست میکنم
مهتاب : آخ بیا برا ماهم درست کن😁نیلا راستی
من : جانم بگو
مهتاب : ی ۳ تمن داری بهم بدی؟ سر برج بهت برمیگردونم
من : چرا ک ندارم تو فقط لب تر کن الانم شماره حساب بده میزنم برات
مهتاب : اگه نداری نمیخواد
من : وا این چه حرفیه اگه ی بار دیگه اینجوری بگی جواب تلفناتم نمیدم
مهتاب : ببین خودمون میمونه دیگ؟
من : حتما خوشگلم😘دیگه قطع میکنم👋🏻
زنگ در خورد تو آیفون نگاه کردم دیدم راتا ست درو زدم براش
راتا تا اومد لباسشو انداخت روی من و خودشو پرتاب کرد روی کاناپه
من : به به ماشالله به ادبت😑خجالت داره آقا راتا🤬
راتا : تروخدا ی امروزو گیر نده دارم میمیرم از خستگی
من : هر روز حرفت همینه اوففففف بلند شو بلند شو برو حموم بو میدی خفه شدم
راتا : حسودیت میشه بو گل میدم ؟
من : شوخی کردم تو هم پرو نشو
لباسشو پرت کردم براش اونم گرفت انداخت توی لباسشویی
ی ناهار حسابی خوردیم و رفتیم بخوابیم
قراره بعد از ظهر برم کتابخونه با دخترا قرار داریم😍
چرا گوشیاشونو جواب نمیدن خدایااااا آخه کجان؟😫
: مشترک مورد نظر پاسخگو نمی باشد بوق بوق بوق
بزار به راتا زنگ بزنم وای خداروشکر داره بوق میخوره
من : الو داداشی؟
راتا : آلو سلام آبجی گلم خوبی ؟ جانم کارم داشتی؟ناهار چی داریم؟
من : خوبم ، میگم مامان اینا کجان ؟ ناهار فعلا زوده هنوز فکری نکردم خودت کجایی؟
راتا : مامان اینا رفتن باغمون حالا حالا هم نمیان پس برا خودت و من ی چیزی درست کن آلان من بیرونم ولی برا ناهار میام
من : بازم اینا رفتنننننن . باشه قربونت الان دست به کار میشم
راتا : مرسی
من : دیگه قطع میکنم👋🏻
خب خب خب چی بپزم ؟🤔🤔 امممممم پای سیب درست کنم فکنم عالیه
(دینگ دینگ)
مهتاب : سلام عشگم چطور مطوری چخبلا
من : سلام مهتابمممم مرسی فدات هیچ خبری نیست دارم ناهار درست میکنم
مهتاب : آخ بیا برا ماهم درست کن😁نیلا راستی
من : جانم بگو
مهتاب : ی ۳ تمن داری بهم بدی؟ سر برج بهت برمیگردونم
من : چرا ک ندارم تو فقط لب تر کن الانم شماره حساب بده میزنم برات
مهتاب : اگه نداری نمیخواد
من : وا این چه حرفیه اگه ی بار دیگه اینجوری بگی جواب تلفناتم نمیدم
مهتاب : ببین خودمون میمونه دیگ؟
من : حتما خوشگلم😘دیگه قطع میکنم👋🏻
زنگ در خورد تو آیفون نگاه کردم دیدم راتا ست درو زدم براش
راتا تا اومد لباسشو انداخت روی من و خودشو پرتاب کرد روی کاناپه
من : به به ماشالله به ادبت😑خجالت داره آقا راتا🤬
راتا : تروخدا ی امروزو گیر نده دارم میمیرم از خستگی
من : هر روز حرفت همینه اوففففف بلند شو بلند شو برو حموم بو میدی خفه شدم
راتا : حسودیت میشه بو گل میدم ؟
من : شوخی کردم تو هم پرو نشو
لباسشو پرت کردم براش اونم گرفت انداخت توی لباسشویی
ی ناهار حسابی خوردیم و رفتیم بخوابیم
قراره بعد از ظهر برم کتابخونه با دخترا قرار داریم😍
۱.۸k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.