𝔓𝔞𝔯𝔱 10
𝔓𝔞𝔯𝔱 10
𝔯𝔞𝔦𝔫𝔶 𝔫𝔦𝔤𝔥𝔱
رد دستشو گرفتم که رو صورت استرسی و متعجب ا/ت افتاد
....................................
دستای لرزونشرو رو سینش گذاشت و گفت
ا/ت: م.. م.. من
کوک:(پوزخند)
روبه یونگی برگشتم و ملتمس بهش نگاه کردم که گفت
یونگی: اوکی
دستام میلرزید
اگه ببره شروع بدبختی منه شروع درد من زجر کشیدنه منه
یاد گذشته افتادم
کوک بهم قول داده بود حتا اگه ولش کنمم تتو نمیزنه اما الان دستاش پر از تتو بود
شاید دیگه مثل قبلش نبود شاید مث آخرین دیدارمون بود
پرش زمانی به عقب
کوک: احمق هرزه (داد)
محک روی رگ دستم با شیشه ی قاب عکسمون کشید که جیغم رفت هوا
حالم خوب نبود اما لبخندی زد و گفت هنوز مونده
لباسامو دراورد و انداختم زیر دوش آب سرد
ا/ت: ن.. ن.. نه ک.. ک.. م.. مر بند نه
کوک: دوست دارم بدونم پدرت چجوری کتکت میزد که از این شی ٌ لذت بخش بدت میاد
ولی وقتش نشد بپرسم وقتی ام بیدار شی داخل بیمارستان البته پلیس نجاتت میده و سعی کن دعا کنی که
پیدات نکنم وگرنه اونقدری عذابت میدم که شیطان با کینش انسان رو نداده
بعد شروع کرد محکم ضربه زدن و بعد سیاهی
به خودم اومدم که لبخند پیروز مندانه ی یونگی و خشم کوک رو دیدم
یاد روزامون افتادم و همچنین یاد اون شب دقیقا همین جور خشمگین بود
که یونگی گفت
یونگی: فعلا خرگوش عضله ای
که کاملا میشد خشم کوک رو دید از این لقب بدش می اومد
𝔯𝔞𝔦𝔫𝔶 𝔫𝔦𝔤𝔥𝔱
رد دستشو گرفتم که رو صورت استرسی و متعجب ا/ت افتاد
....................................
دستای لرزونشرو رو سینش گذاشت و گفت
ا/ت: م.. م.. من
کوک:(پوزخند)
روبه یونگی برگشتم و ملتمس بهش نگاه کردم که گفت
یونگی: اوکی
دستام میلرزید
اگه ببره شروع بدبختی منه شروع درد من زجر کشیدنه منه
یاد گذشته افتادم
کوک بهم قول داده بود حتا اگه ولش کنمم تتو نمیزنه اما الان دستاش پر از تتو بود
شاید دیگه مثل قبلش نبود شاید مث آخرین دیدارمون بود
پرش زمانی به عقب
کوک: احمق هرزه (داد)
محک روی رگ دستم با شیشه ی قاب عکسمون کشید که جیغم رفت هوا
حالم خوب نبود اما لبخندی زد و گفت هنوز مونده
لباسامو دراورد و انداختم زیر دوش آب سرد
ا/ت: ن.. ن.. نه ک.. ک.. م.. مر بند نه
کوک: دوست دارم بدونم پدرت چجوری کتکت میزد که از این شی ٌ لذت بخش بدت میاد
ولی وقتش نشد بپرسم وقتی ام بیدار شی داخل بیمارستان البته پلیس نجاتت میده و سعی کن دعا کنی که
پیدات نکنم وگرنه اونقدری عذابت میدم که شیطان با کینش انسان رو نداده
بعد شروع کرد محکم ضربه زدن و بعد سیاهی
به خودم اومدم که لبخند پیروز مندانه ی یونگی و خشم کوک رو دیدم
یاد روزامون افتادم و همچنین یاد اون شب دقیقا همین جور خشمگین بود
که یونگی گفت
یونگی: فعلا خرگوش عضله ای
که کاملا میشد خشم کوک رو دید از این لقب بدش می اومد
۳.۶k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.