𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...15
تهیونگ به مبل تکیه داد و با لحنی سرد گفت
_اجازه میدم که این ماموریتو باهم انجام بدید...اما..
-اما...چی؟
_اما اگه نزدیک دوستدختر من بشی با دستای خودم تیکه تیکت میکنم فهمیدی؟
نگاه تهیونگ انقدر دارک و سرد بود که جونگکوک حتی جرعت نگاه کردن به اون تیله های مشکی رو نداشت
نفس عمیقی کشید و سرشو به نشانه ی تایید تکون داد
فکر کرد بحث همینجا خاتمه پیدا میکنه اما تهیونگ اونقدر روی دوستدخترش غیرتیه که تا مطمئن نشه دست برنمیداره
_نشنیدم؟
جونگکوک نفسشو حرصی بیرون داد
-خیلی خب...قول میدم بهش حتی نگاهم نکنم..
جو خیلی سنگین شده بود. ماریا با بوسیدن گونه ی تهیونگ جو رو عوض کرد
اون دوتا بهم ارامش میدادن ولی حس جونگکوک اون وسط چیمیشد؟
چرا از حرکات تهیونگ و ماریا ناراحت و حرصی میشد؟
از نگاه های عاشقانه ی اون دوتا خسته شده بود
پوفی کشید و از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت
-اههه گشنم شد...
با پرویی در یخچالو باز کرد و داخلش میگشت
چشمای تهیونگ اندازه ی گردو شده بود
خیلی اروم جوری که جونگکوک نشنوه گفت
_چقدر گستاخ!
ماریا دستای تهیونگ رو گرفت
+بیخیال مرد....انقدر سخت نگیر
لبخند دلنشینی زد و رفت به جونگکوک کمک کنه
جونگکوک دست به کمر ایستاده بود و منتظر بود که ماریا ارد رو از کابینت دربیاره
که ناگهان...
میدونم کمه اما خب فقط امروز بیکار شدم
سعی میکنم پارت بعد رو تا شب بنویسم
part...15
تهیونگ به مبل تکیه داد و با لحنی سرد گفت
_اجازه میدم که این ماموریتو باهم انجام بدید...اما..
-اما...چی؟
_اما اگه نزدیک دوستدختر من بشی با دستای خودم تیکه تیکت میکنم فهمیدی؟
نگاه تهیونگ انقدر دارک و سرد بود که جونگکوک حتی جرعت نگاه کردن به اون تیله های مشکی رو نداشت
نفس عمیقی کشید و سرشو به نشانه ی تایید تکون داد
فکر کرد بحث همینجا خاتمه پیدا میکنه اما تهیونگ اونقدر روی دوستدخترش غیرتیه که تا مطمئن نشه دست برنمیداره
_نشنیدم؟
جونگکوک نفسشو حرصی بیرون داد
-خیلی خب...قول میدم بهش حتی نگاهم نکنم..
جو خیلی سنگین شده بود. ماریا با بوسیدن گونه ی تهیونگ جو رو عوض کرد
اون دوتا بهم ارامش میدادن ولی حس جونگکوک اون وسط چیمیشد؟
چرا از حرکات تهیونگ و ماریا ناراحت و حرصی میشد؟
از نگاه های عاشقانه ی اون دوتا خسته شده بود
پوفی کشید و از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت
-اههه گشنم شد...
با پرویی در یخچالو باز کرد و داخلش میگشت
چشمای تهیونگ اندازه ی گردو شده بود
خیلی اروم جوری که جونگکوک نشنوه گفت
_چقدر گستاخ!
ماریا دستای تهیونگ رو گرفت
+بیخیال مرد....انقدر سخت نگیر
لبخند دلنشینی زد و رفت به جونگکوک کمک کنه
جونگکوک دست به کمر ایستاده بود و منتظر بود که ماریا ارد رو از کابینت دربیاره
که ناگهان...
میدونم کمه اما خب فقط امروز بیکار شدم
سعی میکنم پارت بعد رو تا شب بنویسم
۱۵.۱k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.