اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
پارت۳۳
گفتم:زهر مار رو آب بخندین من نمی(یاد زامبی افتادم)مهم نیست بریم ،دوباره خندیدن فهمیدن ترسیدم ،گفتم:بریم اونجا ،به جایی که اشاره کردم نگاه کردن گفتن:تالاب؟ ،گفتم:آره آره، رفتیم که یهو نامجون گفت:شما برین ما میریم ترامبولین ،گفتم:نه وایسی...... ،ادامه حرفمو نتونستم بگم چون بدو بدو رفتن گفتم به جونکوک:وا چشونه! جونکوک گفت:عادیه میخواستن منو تو تنها باشیم خب حالا لب مرد جذابتو بوس کن چون میخواد تورو سوار قایق بکنه ،رفتم نزدیک لبش چشماشو بست و منتظر موند تا لبمو رو لبش بزارم که منم بدو بدو رفتم پیش اون مرده که صاحب تالاب بود جونکوک تو آخرین لحظه گفت:تاوان بوس نکردنتو میدی بچههههههه ،خندیدم و وایستادم تا بیاد با مرده حرف میزد و پول قایق رو داد اون قایق دقیقا مثل قایق فیلم راپونزل یا همون گیسوکمند بود دستمو گرفت و منو سوار کرد و خودش اون ورش نشست گفت:خب بریم؟ گفتم:آره، ساعتو نگاه کردم ساعت ۵رو نشون میداد و خورشید کم کم میخواست غروب کنه رفتیم جلو تر وای خیلی خوشگل بود دختری سبز که مثل یه تونل بودن صدای پرنده ها هواسم به این همه زیبایی بود که یهو جونکوک رو جلوی خودم دیدم جیغ زدم کم مونده بود از قایق بیوفتم که جونکوک منو کشید هوفی گفتم که همون لحظه جونکوک ل*ب*ش رو رو ل*ب*م گذاشت و آروم م*ک زد و بعد سینه مو فشار داد منم دستمو گذاشتم ا*و*ن*ج*ا*ش و آروم فشار دادم معلوم بود تحریک شده ولی اینجا جاش نیست میخواست لباسمو در بیاره گفتم:جونکوک اینجا جاش نیست ،گفت:چرا اینجا که هیچکسی نیست،گفتم:چرا نیست شاید جنگل بان مارو ببینه معلوم نیست که ولی مطمئنم یکی میبینه اینجا نه ولی شب رو تخت بهت قول میدم،رو شو اون وری کرد به معنی قهر و پارو زد بالأخره بعد نیم ساعت رفتیم و پیاده شدیم ،جیمین اینارو دیدم جیمین غر میزد:تمام گردن نامجونه نیم ساعته داریم جون میدیم ترامبولینه وای نمیسته عه ،رفتیم سمتشون گفتم:خب بریم خونه؟ ،یونگی گفت:آره ولی جونکوک چشه ،گفتم:هیچی ،باهم رفتیم بچه ها خیلی جلوتر از مابودن گفتم:شما برین ماشینو بیارین منو جونکوک میریم یخ دربهشت میگیریم ،گفتن:باشه و رفتن به جونکوک گفتم:بریم میخوام برم دستشویی ،رفتم و در اومدم اصلا حرف نمیزد........
پارت۳۳
گفتم:زهر مار رو آب بخندین من نمی(یاد زامبی افتادم)مهم نیست بریم ،دوباره خندیدن فهمیدن ترسیدم ،گفتم:بریم اونجا ،به جایی که اشاره کردم نگاه کردن گفتن:تالاب؟ ،گفتم:آره آره، رفتیم که یهو نامجون گفت:شما برین ما میریم ترامبولین ،گفتم:نه وایسی...... ،ادامه حرفمو نتونستم بگم چون بدو بدو رفتن گفتم به جونکوک:وا چشونه! جونکوک گفت:عادیه میخواستن منو تو تنها باشیم خب حالا لب مرد جذابتو بوس کن چون میخواد تورو سوار قایق بکنه ،رفتم نزدیک لبش چشماشو بست و منتظر موند تا لبمو رو لبش بزارم که منم بدو بدو رفتم پیش اون مرده که صاحب تالاب بود جونکوک تو آخرین لحظه گفت:تاوان بوس نکردنتو میدی بچههههههه ،خندیدم و وایستادم تا بیاد با مرده حرف میزد و پول قایق رو داد اون قایق دقیقا مثل قایق فیلم راپونزل یا همون گیسوکمند بود دستمو گرفت و منو سوار کرد و خودش اون ورش نشست گفت:خب بریم؟ گفتم:آره، ساعتو نگاه کردم ساعت ۵رو نشون میداد و خورشید کم کم میخواست غروب کنه رفتیم جلو تر وای خیلی خوشگل بود دختری سبز که مثل یه تونل بودن صدای پرنده ها هواسم به این همه زیبایی بود که یهو جونکوک رو جلوی خودم دیدم جیغ زدم کم مونده بود از قایق بیوفتم که جونکوک منو کشید هوفی گفتم که همون لحظه جونکوک ل*ب*ش رو رو ل*ب*م گذاشت و آروم م*ک زد و بعد سینه مو فشار داد منم دستمو گذاشتم ا*و*ن*ج*ا*ش و آروم فشار دادم معلوم بود تحریک شده ولی اینجا جاش نیست میخواست لباسمو در بیاره گفتم:جونکوک اینجا جاش نیست ،گفت:چرا اینجا که هیچکسی نیست،گفتم:چرا نیست شاید جنگل بان مارو ببینه معلوم نیست که ولی مطمئنم یکی میبینه اینجا نه ولی شب رو تخت بهت قول میدم،رو شو اون وری کرد به معنی قهر و پارو زد بالأخره بعد نیم ساعت رفتیم و پیاده شدیم ،جیمین اینارو دیدم جیمین غر میزد:تمام گردن نامجونه نیم ساعته داریم جون میدیم ترامبولینه وای نمیسته عه ،رفتیم سمتشون گفتم:خب بریم خونه؟ ،یونگی گفت:آره ولی جونکوک چشه ،گفتم:هیچی ،باهم رفتیم بچه ها خیلی جلوتر از مابودن گفتم:شما برین ماشینو بیارین منو جونکوک میریم یخ دربهشت میگیریم ،گفتن:باشه و رفتن به جونکوک گفتم:بریم میخوام برم دستشویی ،رفتم و در اومدم اصلا حرف نمیزد........
۴.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲