رمان دلربای کوچولوی من ✨💖🌜
رمان دلربای کوچولوی من ✨💖🌜
#Part4
#Diyana
چشمامو بستم تا شاید بتونم بخوابم و کمی از دردم کاسته بشه اما خاطرات دیشب مثل یک فیلم زنده از جلوی چشمم رد میشد
دیشب شب عروسیم بود ، شبی که قرار بود مثلا لباس عروس پفی بپوشم و شوهرم منو با عشق بیاره تو خونش و دخترونگیمو ازم بگیره و منو بکنه خانوم خونش، اما تموم آرزو های قشنگ و رنگارنگ بچگیم توی یک هفته کم کم نابود شد.
جای کمربندا میسوخت و زیر دلم بد جوری درد میکرد ، حتی یه مسکن هم نامرد نذاشته بود بخورم.(بمیرممممم🥺) دلم برای داداشیم تنگ شده،شاید تا آخر عمرم دیگه نتونم ببینمش،نتونم حسش کنم،بغلش کنم،صداش کنم و بگه جانم.
*فلشبک به گذشته*
ساعت ها پشت سر هم میگذشت و خبر از اومدن دانیال نبود،امکان نداشت منو توی خونه تنها بذاره و بره و دیر وقت بیاد خونه.نگرانش بودم و نمیدونستم چیکار کنم،بارون میزد و صدای رعد و برق رعشه مینداخت به دلم.
لباسامو تنم کردم و چترمو گرفتم و از خونه بیرون رفتم.
در خونه همسایه بغلیمون که پسرش رفیق صمیمی دانیال بودو زدم و منتظر موندم که درو باز کنه، در باز شد و خود پسره که اسمش نیما بود اومد بیرون:
+ سلام آقا نیما، ببخشید این موقع شب مزاحم شدم ، شرمنده
_ سلام آبجی،خواهش میکنم ، بفرمایید داخل
+نه مرسی راستش...
#Part4
#Diyana
چشمامو بستم تا شاید بتونم بخوابم و کمی از دردم کاسته بشه اما خاطرات دیشب مثل یک فیلم زنده از جلوی چشمم رد میشد
دیشب شب عروسیم بود ، شبی که قرار بود مثلا لباس عروس پفی بپوشم و شوهرم منو با عشق بیاره تو خونش و دخترونگیمو ازم بگیره و منو بکنه خانوم خونش، اما تموم آرزو های قشنگ و رنگارنگ بچگیم توی یک هفته کم کم نابود شد.
جای کمربندا میسوخت و زیر دلم بد جوری درد میکرد ، حتی یه مسکن هم نامرد نذاشته بود بخورم.(بمیرممممم🥺) دلم برای داداشیم تنگ شده،شاید تا آخر عمرم دیگه نتونم ببینمش،نتونم حسش کنم،بغلش کنم،صداش کنم و بگه جانم.
*فلشبک به گذشته*
ساعت ها پشت سر هم میگذشت و خبر از اومدن دانیال نبود،امکان نداشت منو توی خونه تنها بذاره و بره و دیر وقت بیاد خونه.نگرانش بودم و نمیدونستم چیکار کنم،بارون میزد و صدای رعد و برق رعشه مینداخت به دلم.
لباسامو تنم کردم و چترمو گرفتم و از خونه بیرون رفتم.
در خونه همسایه بغلیمون که پسرش رفیق صمیمی دانیال بودو زدم و منتظر موندم که درو باز کنه، در باز شد و خود پسره که اسمش نیما بود اومد بیرون:
+ سلام آقا نیما، ببخشید این موقع شب مزاحم شدم ، شرمنده
_ سلام آبجی،خواهش میکنم ، بفرمایید داخل
+نه مرسی راستش...
۴.۶k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.