فیک یونگی زندگی درخشان
یونگی : بهش نشون میدم کشتن بچه من یعنی چی
یونگی : ات چرا بچمو کشتی
ات: بخدا من نکردم هق هق
یونگی : خفه شوووو گمشو بریم
ات: هق هق
پرش زمانی به خونه :
یجی : عههه خانوم اومدن بچه رو کشتی؟؟
یونگی : زنیکه خفه شوووو بچ
یونگی اتو برد انداخت تو اتاق و شروع کرد کندن لباساش و ( اسمات )
بعد از عملیات :
ات بیجون روی تخت اوفتاده بود یونگی هم نفس نفس میزد
یونگی : خب یه توله دیگ تو دلت کاشتم اگه این بچه بلایی سرش بیاد خودم با دستای خودم میکشمت فهمیدی ؟
ات: آره ( بی جون )
یونگی : خوبه
یونگی : ات چرا بچمو کشتی
ات: بخدا من نکردم هق هق
یونگی : خفه شوووو گمشو بریم
ات: هق هق
پرش زمانی به خونه :
یجی : عههه خانوم اومدن بچه رو کشتی؟؟
یونگی : زنیکه خفه شوووو بچ
یونگی اتو برد انداخت تو اتاق و شروع کرد کندن لباساش و ( اسمات )
بعد از عملیات :
ات بیجون روی تخت اوفتاده بود یونگی هم نفس نفس میزد
یونگی : خب یه توله دیگ تو دلت کاشتم اگه این بچه بلایی سرش بیاد خودم با دستای خودم میکشمت فهمیدی ؟
ات: آره ( بی جون )
یونگی : خوبه
۱۰.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.