فیک( عشق) پارت ۴۱
فیک( عشق) پارت ۴۱
ا.ت ویو
جیمین: میدونی....میخام یچیزی بهت بگم...اما نمیدونم چجوری.......
*منی ک تو شوک بودم و نمیتونستم چیزی بگم......*
جیمین: میدونم خیلی اذیتت کردم...و اینکه منو ببخشی....واست سخته....اما..من بدجور عاشقتم.........
*با چشمای گرد شده......به زمین خيره بودم.........*
جیمین:میدونم...نمیتونی بهم بگی حست به من چیه...اصن حسِ داری یا نه.....اما من منتظر میمونم...........
*ضربان قلبم...دیگه از ۱۰۰۰ گذاشته بود..........*
دستاشو از دور کمرم برداشت ....به سمتش چرخیدم.....و درس به چشماش خیره شدم.........
ا.ت: ....میدونی...این چیزیه...ک من نمیتونم راحت جوابشو بدم........من اون رفتارات و فراموش کردم....چون تو ...نامو لارا....همه تغییر کردین.........اما نمیتونم جوابتو بدم......چون خودمم نمیدونم....
جیمین: ینی بهم حس داری..یعنی دوسم داری......
ا.ت: گفتم...ک خودمم نمیدونم...وقتی با توعم....حسِ عجبی دارم........یه آرامش خاص........فک میکنم تو تنها کسیه...ک من دارم....و میتونم باهاش راحت باشم.....اما مطمئن نیستم ک دوست دارم.....
جیمین: ........باشه...باشه.....میتونی فک کنی.....نمیخام خودتو درگیر کنی...باشه...راحت باش....میتونی هر چقد میخای فک کنی........
خاست نزدیکم بیاد ک گفتم......
ا.ت: الان نه..........
جیمین: باشه.......
به بار رفتم و از رئیس مرخصی خاستم........قبول کرد.........جیمین تا دم در آپارتمان باهام اومد...و بعدی خداحافظی......رفت....از پله ها بالا رفتم.......همه ی فکرم..به اون حرفای جیمین..بود....یعنی اون ۵۰٪ ......
اونم بهم حس داره.....اونم منو دوس داره.....الان چیکار کنم......بهش بگم دوسش دارم...............
پله آخری رسیدم..........و به سمت در خونه اومدم ...کلید و از جیبم درآوردم و خاستم درو باز کنم....ک یه صدای شنیدم.......
یاع..یاع...یاع...یاع.....
خماری......هههههههه🤣
اشتباه املایی بود معذرت ♥️
ا.ت ویو
جیمین: میدونی....میخام یچیزی بهت بگم...اما نمیدونم چجوری.......
*منی ک تو شوک بودم و نمیتونستم چیزی بگم......*
جیمین: میدونم خیلی اذیتت کردم...و اینکه منو ببخشی....واست سخته....اما..من بدجور عاشقتم.........
*با چشمای گرد شده......به زمین خيره بودم.........*
جیمین:میدونم...نمیتونی بهم بگی حست به من چیه...اصن حسِ داری یا نه.....اما من منتظر میمونم...........
*ضربان قلبم...دیگه از ۱۰۰۰ گذاشته بود..........*
دستاشو از دور کمرم برداشت ....به سمتش چرخیدم.....و درس به چشماش خیره شدم.........
ا.ت: ....میدونی...این چیزیه...ک من نمیتونم راحت جوابشو بدم........من اون رفتارات و فراموش کردم....چون تو ...نامو لارا....همه تغییر کردین.........اما نمیتونم جوابتو بدم......چون خودمم نمیدونم....
جیمین: ینی بهم حس داری..یعنی دوسم داری......
ا.ت: گفتم...ک خودمم نمیدونم...وقتی با توعم....حسِ عجبی دارم........یه آرامش خاص........فک میکنم تو تنها کسیه...ک من دارم....و میتونم باهاش راحت باشم.....اما مطمئن نیستم ک دوست دارم.....
جیمین: ........باشه...باشه.....میتونی فک کنی.....نمیخام خودتو درگیر کنی...باشه...راحت باش....میتونی هر چقد میخای فک کنی........
خاست نزدیکم بیاد ک گفتم......
ا.ت: الان نه..........
جیمین: باشه.......
به بار رفتم و از رئیس مرخصی خاستم........قبول کرد.........جیمین تا دم در آپارتمان باهام اومد...و بعدی خداحافظی......رفت....از پله ها بالا رفتم.......همه ی فکرم..به اون حرفای جیمین..بود....یعنی اون ۵۰٪ ......
اونم بهم حس داره.....اونم منو دوس داره.....الان چیکار کنم......بهش بگم دوسش دارم...............
پله آخری رسیدم..........و به سمت در خونه اومدم ...کلید و از جیبم درآوردم و خاستم درو باز کنم....ک یه صدای شنیدم.......
یاع..یاع...یاع...یاع.....
خماری......هههههههه🤣
اشتباه املایی بود معذرت ♥️
۱۳.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲