my dream✨️ p.t 2
my dream✨️ p.t 2
ات: دخترا.....این بار حواسم رو جمع میکنم تا تو دست و پاشون نباشم.
دخترا باهم: ات هروقت که چیزی خواستی ما هنوزم زنده هستیم که بیای پیشمون
ات: بیاید اینجا بیاید(دست هاشو باز کردن تا دخترا برن بغلش)
دخترا:🫂🫂🫂🫂
ات: خب بسه الان به گریه ام میندازید
چویا: ات دختر خیلی دوستت داریم
لیا: اوهوممم
ات: منم همینطور...شما کسایی هستید که از ۵ سالگی تاحالا باهاشون دارم زندگی میکنم....دوستتون دارم دخترا
موان: دختر....تو خیلی بی شعوری
ات: چرا
موان: هر ۶ سال یه بار داری میری واسه شاهزاده های کار میکنی و ما اینجاییم....تو به فکر ما نیستی
ات: عااااا موان اینجوری نگو دیگههه
موان: (اشکاش سرازیر شدن)
ات: هی هی هی گریه نکنیاااا
موان: دست هق خودم هق هق نیست
ات: میدونی که گریه واسه من مُسری هیت پس گریه نکن وگرنه میگیرم به حد مرگ میزنمت
موان: باشه باشه هق هق
ات: آفرین
ات: دخترا باید برم دیگه دیرم شد(ات تک تک دخترا رو بغل کرد و رفت)
ات: هوفف دوباره اون سال های مزخرف دارن میان
فلش بک به سال های قبل:
ات: آییییی نزنید توروخدا درد داره(گریه سگی)
جونگ این: ششششش خر نفهم...که از دستور من سرپیچی میکنی هاااا(داد و هوار بلند)
ات: ببخشید آقای دو...من من هق هق من منصوری نداشتم هق هق
جونگ این: این دفعه رو نمیگذرم و تا سر حد مرگ میزنم تا آدم شی
(خلاصه انقد ات رو زد که ات متلاشی شد)
(سال های قبلش هم که ات واسه شاهزاده ها کار میکرد همین بود که یک دسته گلی به آب می داد و تا وقتی که خون از سر و صورتش نریخته بود زمین کتک میخورد)
زمان حال:
ات: اوفف اینا چیه میاد توی ذهنم....تازه میگن این شاهزاده خوبیه و مهربونه
سرباز ها: شاهزاده را معرفی میکنیم...دودودودودو(مثلا صدای تبل و شیپور)
سرباز بزرگ: شاهزاده جدید ما آقای کیم تهیونگگگگگگ(داد)
ات:* بچم محو شده*
تهیونگ: انیاسیو من کیم تهیونگ از روستای* یه روستا* هستم که اومدم به امور مردمی این روستا نظارت داشته باشم و این روستا رو زیر نظر داشته باشم
ات: عه چقدر خوشگله...
سرباز: خدمت پیشه جناب را بیاورید
*سرباز ها رفتن دست ات رو گرفتن و بردن نشوندن پیش تهیونگ*
ات: انیاسیو*تعظیم*
تهیونگ: *یه تعظیم ریزی با سرش رفت*
ات:.....
ات: دخترا.....این بار حواسم رو جمع میکنم تا تو دست و پاشون نباشم.
دخترا باهم: ات هروقت که چیزی خواستی ما هنوزم زنده هستیم که بیای پیشمون
ات: بیاید اینجا بیاید(دست هاشو باز کردن تا دخترا برن بغلش)
دخترا:🫂🫂🫂🫂
ات: خب بسه الان به گریه ام میندازید
چویا: ات دختر خیلی دوستت داریم
لیا: اوهوممم
ات: منم همینطور...شما کسایی هستید که از ۵ سالگی تاحالا باهاشون دارم زندگی میکنم....دوستتون دارم دخترا
موان: دختر....تو خیلی بی شعوری
ات: چرا
موان: هر ۶ سال یه بار داری میری واسه شاهزاده های کار میکنی و ما اینجاییم....تو به فکر ما نیستی
ات: عااااا موان اینجوری نگو دیگههه
موان: (اشکاش سرازیر شدن)
ات: هی هی هی گریه نکنیاااا
موان: دست هق خودم هق هق نیست
ات: میدونی که گریه واسه من مُسری هیت پس گریه نکن وگرنه میگیرم به حد مرگ میزنمت
موان: باشه باشه هق هق
ات: آفرین
ات: دخترا باید برم دیگه دیرم شد(ات تک تک دخترا رو بغل کرد و رفت)
ات: هوفف دوباره اون سال های مزخرف دارن میان
فلش بک به سال های قبل:
ات: آییییی نزنید توروخدا درد داره(گریه سگی)
جونگ این: ششششش خر نفهم...که از دستور من سرپیچی میکنی هاااا(داد و هوار بلند)
ات: ببخشید آقای دو...من من هق هق من منصوری نداشتم هق هق
جونگ این: این دفعه رو نمیگذرم و تا سر حد مرگ میزنم تا آدم شی
(خلاصه انقد ات رو زد که ات متلاشی شد)
(سال های قبلش هم که ات واسه شاهزاده ها کار میکرد همین بود که یک دسته گلی به آب می داد و تا وقتی که خون از سر و صورتش نریخته بود زمین کتک میخورد)
زمان حال:
ات: اوفف اینا چیه میاد توی ذهنم....تازه میگن این شاهزاده خوبیه و مهربونه
سرباز ها: شاهزاده را معرفی میکنیم...دودودودودو(مثلا صدای تبل و شیپور)
سرباز بزرگ: شاهزاده جدید ما آقای کیم تهیونگگگگگگ(داد)
ات:* بچم محو شده*
تهیونگ: انیاسیو من کیم تهیونگ از روستای* یه روستا* هستم که اومدم به امور مردمی این روستا نظارت داشته باشم و این روستا رو زیر نظر داشته باشم
ات: عه چقدر خوشگله...
سرباز: خدمت پیشه جناب را بیاورید
*سرباز ها رفتن دست ات رو گرفتن و بردن نشوندن پیش تهیونگ*
ات: انیاسیو*تعظیم*
تهیونگ: *یه تعظیم ریزی با سرش رفت*
ات:.....
۵.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.