فیکشن ومپایر جونگکوک ..
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟮𝟵
درسته غیر ممکن بود اما میشد براش تلاش کرد .
دو ب،،چه کوچکی که هردو وا،رث مقامی بالا بودن اما
بخاطر جن،،گ پدرانشون مجبور به کاشت
بذر نفر،،ت تو قل،بشون شدن .
قد،رت .. کلمه ای چهار حرفی که داشتن ح،سش سر افرازی میاره ..
اما همین ح،س نهفته تو این کلمه باعث ن،،ابودی
خیلی چیز ها میشه و از جمله باعث شد همه
برای رسیدن بهش حتی از تکه از وجودشون بگذرن !
سرنوشت یه توهمه !
شانس وجود نداره .. اگه به سرنوشت بود اونا هنوز
رفیق هم بودن اما اونا با تصمیم خودشون نفر،،ت
رو تو وجود خودشون پرورش دادن تا روزی مقابل
هم قرار بگیرن و یکیشون جون سالم بدر ببره و
صاحب قد،رت بشه؛ در حا،،لی که دیگری برای همیشه نا،،بود میشه .
جونگکوک و سوبین ، دیگه به ته خط رسیدن ..
هیچوقت دیر نیست اما ارزش اون کار از بین میره .
الان در نهایت فقط یکیشون میتونه به زندگی
ادامه بده و اینو سرنوشت تعیین نمیکنه ؛
بلکه تصمیم خودشون به علاوهی قد،رت
همه چیز رو مشخص میکنه .
چیزی که بیشتر قل،،ب جئون رو آز،،رده میکنه ، سوبین نیس ..
بلکه انتظار نداشت ک،،سی که این همه سال تر،کش
کرده و اون به خیال اینکه مر،،ده ، ببخشیدتش ؛
زندس و بجای اینکه به سمت اون بیاد ، پشت د،،شمنش
ایستاده و منتظره خن،جر ز،هر آ،،لودش رو تو قل،،بِ پسرش فر،و کنه .
به پدرش حق میداد که چرا از مادرش تن،،فر داشت ..
اما حق نداشت زنده بودنش رو پنهان کنه !
جونگکوک قلعه سوبین رو تر،ک کرد و خواست پیش
پدرش بره تا حساب در،وغ های پدرش رو پس بگیره
اما ا،،مشب ت،حملی برای شنیدن حقیقت های بیشتر نداشت .
اون مر،د قوی بود اما قل،بش بیش از توانش
حجم زیادی از د،ر،د رو ت،حمل کرده بود ..
مادرش تر،کش کرد ..
رفیقش تبدیل به د،شمنش شد ..
از نامادریش طع،نه شنید ..
پدرش بهش در،وغ گفت و سعی کرد اونو بی احساس بزرگ کنه ..
تنها کسی که بهش خن،جر نزد ، برادر نا،تنیش بود !
درسته از یک ر،گ و خو،ن نبودن اما ..
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟮𝟵
درسته غیر ممکن بود اما میشد براش تلاش کرد .
دو ب،،چه کوچکی که هردو وا،رث مقامی بالا بودن اما
بخاطر جن،،گ پدرانشون مجبور به کاشت
بذر نفر،،ت تو قل،بشون شدن .
قد،رت .. کلمه ای چهار حرفی که داشتن ح،سش سر افرازی میاره ..
اما همین ح،س نهفته تو این کلمه باعث ن،،ابودی
خیلی چیز ها میشه و از جمله باعث شد همه
برای رسیدن بهش حتی از تکه از وجودشون بگذرن !
سرنوشت یه توهمه !
شانس وجود نداره .. اگه به سرنوشت بود اونا هنوز
رفیق هم بودن اما اونا با تصمیم خودشون نفر،،ت
رو تو وجود خودشون پرورش دادن تا روزی مقابل
هم قرار بگیرن و یکیشون جون سالم بدر ببره و
صاحب قد،رت بشه؛ در حا،،لی که دیگری برای همیشه نا،،بود میشه .
جونگکوک و سوبین ، دیگه به ته خط رسیدن ..
هیچوقت دیر نیست اما ارزش اون کار از بین میره .
الان در نهایت فقط یکیشون میتونه به زندگی
ادامه بده و اینو سرنوشت تعیین نمیکنه ؛
بلکه تصمیم خودشون به علاوهی قد،رت
همه چیز رو مشخص میکنه .
چیزی که بیشتر قل،،ب جئون رو آز،،رده میکنه ، سوبین نیس ..
بلکه انتظار نداشت ک،،سی که این همه سال تر،کش
کرده و اون به خیال اینکه مر،،ده ، ببخشیدتش ؛
زندس و بجای اینکه به سمت اون بیاد ، پشت د،،شمنش
ایستاده و منتظره خن،جر ز،هر آ،،لودش رو تو قل،،بِ پسرش فر،و کنه .
به پدرش حق میداد که چرا از مادرش تن،،فر داشت ..
اما حق نداشت زنده بودنش رو پنهان کنه !
جونگکوک قلعه سوبین رو تر،ک کرد و خواست پیش
پدرش بره تا حساب در،وغ های پدرش رو پس بگیره
اما ا،،مشب ت،حملی برای شنیدن حقیقت های بیشتر نداشت .
اون مر،د قوی بود اما قل،بش بیش از توانش
حجم زیادی از د،ر،د رو ت،حمل کرده بود ..
مادرش تر،کش کرد ..
رفیقش تبدیل به د،شمنش شد ..
از نامادریش طع،نه شنید ..
پدرش بهش در،وغ گفت و سعی کرد اونو بی احساس بزرگ کنه ..
تنها کسی که بهش خن،جر نزد ، برادر نا،تنیش بود !
درسته از یک ر،گ و خو،ن نبودن اما ..
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
۸.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.