فیک( عشق) پارت ۴۳
فیک( عشق) پارت ۴۳
ا.ت ویو
صبح با یه صداِ بیدار شدم........چشمامو وا کردم....ک صداِ در اومد...
ا.ت: بیا تو.....
دیدم هانول بود....
هانول: صبح بخیر......
ا.ت: صبح بخیر....
هانول: ببخشی بیدارت کردم...باید حاظر شیم......
ا.ت: آها.....باشه......پس من حموم میرم و بعدش صبحونه رو آماده میکنم.....
هانول: تو حموم برو من آمادش میکنم.....
ا.ت: نه....من خودم میکنم.....
هانول: نمیخاد...من انجامش میدم......
ا.ت: باشه.........
هانول: ا.ت....من تو یخچال و نگاه کردم چیزینبود...میشه بگی چه درس کنم...
ا.ت: ها...آهان....
از رو تخت پاشدم ..از اتاقم بیرون اومدم.....پولِ ک رو کاناپه بود و برداشتم.....هانول دنبالم اومده بود.....
ا.ت: خب ....میخای خرید کنی.....
هانول : آره....تو کارتو انجام بدی...من میرم خرید....
ا.ت: باشه....
پول و گرفت....و از خونه رفت بیرون......
منم یه لباس برداشتم و حموم رفتم...
بعدِ حموم موهامو خشک کردم....یه کوچولو میکاپ کردم.....ک هانول اومد.........
هانول: ا.تتتتت
ا.ت: اومدم...
از اتاقم بیرون شدم.........هانول از آشپزخونه بیرون اومد....
هانول: سلام.....تموم شد....
ا.ت: باشه.....چه خریدی....
هانول: کیمباب آماده داشت...منم خریدم.....
ا.ت: باشه....پس بریم بخوریم.....
..
بعد از خوردن صبحونه.......هانول حاظر شد.......به ساعت نگا کردم ۷و ۲۰ دقیقه ی بود......
سریع از خونه بیرون شدیم......با اتوبوس به مدرسه رفتيم......بچه ها تو حیاط بودن.......لارا رو دیدم ک واسه ما دست تکونمیداد......
به سمتشون رفتیم.....روبرشون وایستادم....
ا.ت: سلام.....
ک یه صداِ از پشتم شنیدم....نگا کردم...جیمین بود......
جیمین: سلام....ا.ت ...خوبی.....
ا.ت: خ...خوبممم...
لارا: چرا با لکنت حرف میزنی.....
ا.ت: هوم...با لکنت.....
لارا: آره....اینجوری......خخخ..وو...بببب ....ممممم....
ات: لاراااااا....
لارا: خب چیه راست میگم.....
جیمین: آروم باشین ....
لارا: من...آرومم...
ا.ت: منم آرومم..
صداِ مدیر مدرسمون اومد......
* خب بچه ها...صبح همتون بخیر....امیدوارم حالتون خوب باشه.......تو صف وایسن و به نوبت سوار اتوبوس شین....امیدوارم بیتونین یه اردوِ خوب داشته باشین.....درمورد اردو استادتون میگه.....ک قراره چه کار کنین.....من فقط میخام بگم...ک حرف استادتون و گوش کنین ..و مواظب رفتارتون باشین........خب میتونین برین.....*
همه ی بچه ها به صف شدیم...و یکی یکی سوار اتوبوس شدیم.......
تو یکی از صندلی ها نشستم و منتظر هانول بودم...چون عقبم وایستاده بود.........ک قبل از هانول جیمین اومد......اومد و کنارم رو صندلی نشست.......
ا.ت: ببخشی...اما اینجا جا هانول بود.....
جیمین: اون بره با هینا بشینه.......
ا.ت: اما......
جیمین: فقط میخام اینجا بشینم....نمیزاری....
ا.ت: باشه...باشه...چرا عصبی میشی......
جیمین: عصبی...
ا.ت: هوم.....
جیمین: نه وقتی کنارِ توعم چرا عصبی شم.....
ا.ت: میخای با این حرفات خرم کنی......
جیمین: خر.........
و بعدش با صداِ بلند خندید ک هرکی اطرافمون بود...بهمون نگا کرد.....
سریع دستمو جلو دهنش گذاشتم.....
ا.ت: هیس.......چرا جیغ میکشی.......
بهش نگا کردم...ک بهم زل زده بود......دوباره چشمم به چشماش قفل شد................
نمیدونم چقد گذاشت ک با صداِ یکی به خودم اومدم......
هینا: ا.تتتتت......(کشیده ) چیکار میکنی.....
ا.ت: ها....
سریع از جیمین دور شدم.....
هینا: چیخبره.......
ا.ت: اینجا صندلی خالی نیس..برو اونور بشین......
هینا: اوکی اوکی.......
از کنارمون رفت.....ازگوشه ای چشمم به جیمین نگا میکردم داشت میخندید...لبخندشو دوس دارم.....
ها..لبخندشو دوس دارم......ا.ت دختر چته...اصن گوشات میشنوه چی میگی..........واقعا دیوونه شدم....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
پارت بعدیو ممکنه شب بزارم 💜
ا.ت ویو
صبح با یه صداِ بیدار شدم........چشمامو وا کردم....ک صداِ در اومد...
ا.ت: بیا تو.....
دیدم هانول بود....
هانول: صبح بخیر......
ا.ت: صبح بخیر....
هانول: ببخشی بیدارت کردم...باید حاظر شیم......
ا.ت: آها.....باشه......پس من حموم میرم و بعدش صبحونه رو آماده میکنم.....
هانول: تو حموم برو من آمادش میکنم.....
ا.ت: نه....من خودم میکنم.....
هانول: نمیخاد...من انجامش میدم......
ا.ت: باشه.........
هانول: ا.ت....من تو یخچال و نگاه کردم چیزینبود...میشه بگی چه درس کنم...
ا.ت: ها...آهان....
از رو تخت پاشدم ..از اتاقم بیرون اومدم.....پولِ ک رو کاناپه بود و برداشتم.....هانول دنبالم اومده بود.....
ا.ت: خب ....میخای خرید کنی.....
هانول : آره....تو کارتو انجام بدی...من میرم خرید....
ا.ت: باشه....
پول و گرفت....و از خونه رفت بیرون......
منم یه لباس برداشتم و حموم رفتم...
بعدِ حموم موهامو خشک کردم....یه کوچولو میکاپ کردم.....ک هانول اومد.........
هانول: ا.تتتتت
ا.ت: اومدم...
از اتاقم بیرون شدم.........هانول از آشپزخونه بیرون اومد....
هانول: سلام.....تموم شد....
ا.ت: باشه.....چه خریدی....
هانول: کیمباب آماده داشت...منم خریدم.....
ا.ت: باشه....پس بریم بخوریم.....
..
بعد از خوردن صبحونه.......هانول حاظر شد.......به ساعت نگا کردم ۷و ۲۰ دقیقه ی بود......
سریع از خونه بیرون شدیم......با اتوبوس به مدرسه رفتيم......بچه ها تو حیاط بودن.......لارا رو دیدم ک واسه ما دست تکونمیداد......
به سمتشون رفتیم.....روبرشون وایستادم....
ا.ت: سلام.....
ک یه صداِ از پشتم شنیدم....نگا کردم...جیمین بود......
جیمین: سلام....ا.ت ...خوبی.....
ا.ت: خ...خوبممم...
لارا: چرا با لکنت حرف میزنی.....
ا.ت: هوم...با لکنت.....
لارا: آره....اینجوری......خخخ..وو...بببب ....ممممم....
ات: لاراااااا....
لارا: خب چیه راست میگم.....
جیمین: آروم باشین ....
لارا: من...آرومم...
ا.ت: منم آرومم..
صداِ مدیر مدرسمون اومد......
* خب بچه ها...صبح همتون بخیر....امیدوارم حالتون خوب باشه.......تو صف وایسن و به نوبت سوار اتوبوس شین....امیدوارم بیتونین یه اردوِ خوب داشته باشین.....درمورد اردو استادتون میگه.....ک قراره چه کار کنین.....من فقط میخام بگم...ک حرف استادتون و گوش کنین ..و مواظب رفتارتون باشین........خب میتونین برین.....*
همه ی بچه ها به صف شدیم...و یکی یکی سوار اتوبوس شدیم.......
تو یکی از صندلی ها نشستم و منتظر هانول بودم...چون عقبم وایستاده بود.........ک قبل از هانول جیمین اومد......اومد و کنارم رو صندلی نشست.......
ا.ت: ببخشی...اما اینجا جا هانول بود.....
جیمین: اون بره با هینا بشینه.......
ا.ت: اما......
جیمین: فقط میخام اینجا بشینم....نمیزاری....
ا.ت: باشه...باشه...چرا عصبی میشی......
جیمین: عصبی...
ا.ت: هوم.....
جیمین: نه وقتی کنارِ توعم چرا عصبی شم.....
ا.ت: میخای با این حرفات خرم کنی......
جیمین: خر.........
و بعدش با صداِ بلند خندید ک هرکی اطرافمون بود...بهمون نگا کرد.....
سریع دستمو جلو دهنش گذاشتم.....
ا.ت: هیس.......چرا جیغ میکشی.......
بهش نگا کردم...ک بهم زل زده بود......دوباره چشمم به چشماش قفل شد................
نمیدونم چقد گذاشت ک با صداِ یکی به خودم اومدم......
هینا: ا.تتتتت......(کشیده ) چیکار میکنی.....
ا.ت: ها....
سریع از جیمین دور شدم.....
هینا: چیخبره.......
ا.ت: اینجا صندلی خالی نیس..برو اونور بشین......
هینا: اوکی اوکی.......
از کنارمون رفت.....ازگوشه ای چشمم به جیمین نگا میکردم داشت میخندید...لبخندشو دوس دارم.....
ها..لبخندشو دوس دارم......ا.ت دختر چته...اصن گوشات میشنوه چی میگی..........واقعا دیوونه شدم....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
پارت بعدیو ممکنه شب بزارم 💜
۱۰.۵k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲