ملکه قلب یخیم(پارت 2)
Part²
نیکا:خب کارمون چیه
امیر:الان برید تو آشپز خونه و هرچی بهتون میگن انجام بدید
دیانا:غیر از این لباس ها لباس دیگه ای نیست
امیر:مگه چشونه
نیکا:دیانا ول کن
دیانا:هیچی
امیر:خب باشه برید به کارتون برسید
دیانا:رفتیم آشپزخونه من باید کیک هارو تزیین میکردم و نیکا دسر درست میکرد
نیکا:دیانا تا اینجا که خیلی خوبه
دیانا:آره
...
ساعت هشت و نیم
دیانا:کارامون تموم شده بود
نیکا:دیانا چقدر اینجا شلوغه چه بوی مشروبی میاد
دیانا:کجا
نیکا:بیا ببین
دیانا:زن و مرد قاطی بود
نیکا:فک کنم پارتیه
دیانا:نیکا بیا بریم لباس عوض کنیم زود بریم
نیکا:نظرت چیه ما هم بریم
دیانا:چی میگی نیکااا
نیکا:خب باشه چته حالا بریم لباس عوض کنیم
دیانا:من رفتم داخل رختکن و نیکا رفت دستشویی
داشتم زیر دامن رو باز میکردم که یهو یه مرد اومد داخل
زیپ رو بستم
ناشناس (مرد):خوشگله بیا اینجا
دیانا:معلومه که کاملا مست بود
ناشناس(مرد):بیا
دیانا:خیلی داشت بم نزدیک میشد خواستم جیغ بزنم
ناشناس (مرد):اگه جیغ بزنی خفت میکنم
دیانا:اشک هام تو چشام جمع شده بود
کتم رو در آورد و داشتم اون پیرهن سفید که حالت نیم تنه داشت رو بار میکرد که یهو دیدم مرده افتاد ارسلان رو دیدم(ارسلان یکی از پسرای دانشگاه بود )
ارسلان:دیانا
دیانا:برو میخوام لباس عوض کنم
ارسلان:باشهه
دیانا: لباس هامو پوشیدم ولی نیکا هنوز تو دستشویی بود
ارسلان:اینجا چیکار میکنی
دیانا:تو اینجا چیکار میکنی
ارسلان:میدونی اگه تا دو دقیقه دیگه نمیومدم چی میشد
دیانا:نه
ارسلان:پس بهتره ندونی ،حالا بگو اینجا چیکار میکردی
دیانا:منو نیکا اومده بودیم برا اینکه دسر و این چیزا درست کنیم
نیکا گفت که زود میریم و برمیگردیم
ارسلان:این مردا و زنا که میان اینجا کار میکنن همه سر شرت
بندی بازی میکنن اگه میموندی خدا میدونه چی میشد
نیکا:ارسلان تو اینجا چیکار میکنی
دیانا:بیا بریم
ارسلان:من میرسونمتون
دیانا:من میرم یه لیوان آب بخورم میام شما وایسین
رفتم که آب بخورم اصلا هیچ آبی نبود دیگه رفتم که با ارسلان بریم حتما تو ماشین آب داشت
ارسلان:آب خوردی
دیانا:نه
ارسلان:بریم من تو ماشین دارم
نیکا:فقد زود بریم
دیانا:آب کجاس
ارسلان:زیر پاهاته
نیکا:خدافز
دیانا و ارسلان:خدافز
دیانا:ارسلانننن سرم داره گیج میره
ارسلان:واییییی دیانا تو چی خوردییی انگار امشب میخوای من رو بکشی
دیانا:آخخ
#ملکه
#رمان
نیکا:خب کارمون چیه
امیر:الان برید تو آشپز خونه و هرچی بهتون میگن انجام بدید
دیانا:غیر از این لباس ها لباس دیگه ای نیست
امیر:مگه چشونه
نیکا:دیانا ول کن
دیانا:هیچی
امیر:خب باشه برید به کارتون برسید
دیانا:رفتیم آشپزخونه من باید کیک هارو تزیین میکردم و نیکا دسر درست میکرد
نیکا:دیانا تا اینجا که خیلی خوبه
دیانا:آره
...
ساعت هشت و نیم
دیانا:کارامون تموم شده بود
نیکا:دیانا چقدر اینجا شلوغه چه بوی مشروبی میاد
دیانا:کجا
نیکا:بیا ببین
دیانا:زن و مرد قاطی بود
نیکا:فک کنم پارتیه
دیانا:نیکا بیا بریم لباس عوض کنیم زود بریم
نیکا:نظرت چیه ما هم بریم
دیانا:چی میگی نیکااا
نیکا:خب باشه چته حالا بریم لباس عوض کنیم
دیانا:من رفتم داخل رختکن و نیکا رفت دستشویی
داشتم زیر دامن رو باز میکردم که یهو یه مرد اومد داخل
زیپ رو بستم
ناشناس (مرد):خوشگله بیا اینجا
دیانا:معلومه که کاملا مست بود
ناشناس(مرد):بیا
دیانا:خیلی داشت بم نزدیک میشد خواستم جیغ بزنم
ناشناس (مرد):اگه جیغ بزنی خفت میکنم
دیانا:اشک هام تو چشام جمع شده بود
کتم رو در آورد و داشتم اون پیرهن سفید که حالت نیم تنه داشت رو بار میکرد که یهو دیدم مرده افتاد ارسلان رو دیدم(ارسلان یکی از پسرای دانشگاه بود )
ارسلان:دیانا
دیانا:برو میخوام لباس عوض کنم
ارسلان:باشهه
دیانا: لباس هامو پوشیدم ولی نیکا هنوز تو دستشویی بود
ارسلان:اینجا چیکار میکنی
دیانا:تو اینجا چیکار میکنی
ارسلان:میدونی اگه تا دو دقیقه دیگه نمیومدم چی میشد
دیانا:نه
ارسلان:پس بهتره ندونی ،حالا بگو اینجا چیکار میکردی
دیانا:منو نیکا اومده بودیم برا اینکه دسر و این چیزا درست کنیم
نیکا گفت که زود میریم و برمیگردیم
ارسلان:این مردا و زنا که میان اینجا کار میکنن همه سر شرت
بندی بازی میکنن اگه میموندی خدا میدونه چی میشد
نیکا:ارسلان تو اینجا چیکار میکنی
دیانا:بیا بریم
ارسلان:من میرسونمتون
دیانا:من میرم یه لیوان آب بخورم میام شما وایسین
رفتم که آب بخورم اصلا هیچ آبی نبود دیگه رفتم که با ارسلان بریم حتما تو ماشین آب داشت
ارسلان:آب خوردی
دیانا:نه
ارسلان:بریم من تو ماشین دارم
نیکا:فقد زود بریم
دیانا:آب کجاس
ارسلان:زیر پاهاته
نیکا:خدافز
دیانا و ارسلان:خدافز
دیانا:ارسلانننن سرم داره گیج میره
ارسلان:واییییی دیانا تو چی خوردییی انگار امشب میخوای من رو بکشی
دیانا:آخخ
#ملکه
#رمان
۶.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.