فیک یونگی : زندگی درخشان
یونگی ویو:
با چیزی که دیدم شکه شدم دقیقا چند دقیقه قبل از رفتن منو یجی یجی روی پله ها روغن ریخته و وقتی ات اوفتاده و بردیمش بیمارستان یه خدمتکار اومده و روغن هارو پاک کرده اوفففف من میدونم با اون یجی قاتل چیکار کنم
رفتم پایین و از موهای یجی گرفتم
یجی : آیییی آیییی وحشییی ولم کنن
یونگی : که بچه منو میکشی آره؟
یجی : چیمیگی روانی ولم کنننن
یونگی یجی رو انداخت داخل انباری و شروع کرد به کتک زدن یجی
یجی : آییییی بچممممم نهههههه
یونگی : بچت هوم ؟ بچت که قراره بمیره ولی تا وقتی اعتراف نکنی که چطوری تست دی ان ای ش با من یکی بود نه
یجی : خببب راستش من جواب دی ان ای رو دست گاری کرده بودم که بچم رو بندازم گردن تو
یونگی دوباره شروع به کتک زدن یجی کرد بعدشم داد یکی از بادیگاردا بش تجا*وز کنه
یونگیم رفت بالا که از دل ات دربیاره
به اتاق که رسیدو درو باز کرد ات گفت
ات: هق هق یونگی بخدا من بچه رو نکشتمم تروخدا حرفمو باورر هق کن
یونگی اتو بغل کرد و گفت
یونگی : آروم عشقمم هیسسس باور میکنم من متاسفم که زود قضاوت کردم من نمیدونستم یجی اینکارو کرده
ات: هق هق یونگی خیلی درد دارمم
یونگی : یعنی خاطر من الان تو این حالی ( بغض)
ات : نه یونگی تقصیر تو نیس هق خودتو ناراحت نکن ولی من هنوزم بات قهرم باید از دلم دربیاری ( سرد)
یونگی :( حالا چرا یهو سرد شدی)
ات: میگم که بات قهرم ؛الانم منو ببر حموم تا از دلدرد نمردم
یونگی: ...
با چیزی که دیدم شکه شدم دقیقا چند دقیقه قبل از رفتن منو یجی یجی روی پله ها روغن ریخته و وقتی ات اوفتاده و بردیمش بیمارستان یه خدمتکار اومده و روغن هارو پاک کرده اوفففف من میدونم با اون یجی قاتل چیکار کنم
رفتم پایین و از موهای یجی گرفتم
یجی : آیییی آیییی وحشییی ولم کنن
یونگی : که بچه منو میکشی آره؟
یجی : چیمیگی روانی ولم کنننن
یونگی یجی رو انداخت داخل انباری و شروع کرد به کتک زدن یجی
یجی : آییییی بچممممم نهههههه
یونگی : بچت هوم ؟ بچت که قراره بمیره ولی تا وقتی اعتراف نکنی که چطوری تست دی ان ای ش با من یکی بود نه
یجی : خببب راستش من جواب دی ان ای رو دست گاری کرده بودم که بچم رو بندازم گردن تو
یونگی دوباره شروع به کتک زدن یجی کرد بعدشم داد یکی از بادیگاردا بش تجا*وز کنه
یونگیم رفت بالا که از دل ات دربیاره
به اتاق که رسیدو درو باز کرد ات گفت
ات: هق هق یونگی بخدا من بچه رو نکشتمم تروخدا حرفمو باورر هق کن
یونگی اتو بغل کرد و گفت
یونگی : آروم عشقمم هیسسس باور میکنم من متاسفم که زود قضاوت کردم من نمیدونستم یجی اینکارو کرده
ات: هق هق یونگی خیلی درد دارمم
یونگی : یعنی خاطر من الان تو این حالی ( بغض)
ات : نه یونگی تقصیر تو نیس هق خودتو ناراحت نکن ولی من هنوزم بات قهرم باید از دلم دربیاری ( سرد)
یونگی :( حالا چرا یهو سرد شدی)
ات: میگم که بات قهرم ؛الانم منو ببر حموم تا از دلدرد نمردم
یونگی: ...
۱۰.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.