𝐏𝐚𝐫𝐭¹
『سال ²⁰¹⁶』
(دوران 11 سالگی فلیکس)
(مکان:مدرسه)
هیونجین:ولم کنیددد
قلدرای مدرسه:هی بیشتر کتکش بزنید
مدیر پشت سر قلدرا می ایسته
مدیر: بس کنید(با داد)
مدیر گوش اون سه تا بچه رو گرفت و کشون کشون و با زور بردتشون به دفتر
مدیر:ای بچه های عوضی
فقط دو نفر اونجا موندن
فلیکس و هیونجین
هیونجین رو زمین با زخمایی که قلدرا ایجاد کرده بودن افتاده بود
هیونجین:تو مدیرو خبر کردی؟(صدای گرفته)
فلیکس:اره(نگاه معمولی)
فلیکس دستشو داد به هیونجین تا بلند شه تا اینکه باند شد فلیکس و محکم بغل کرد و گریه کرد
هیونجین:واقعا مرسی(با گریه)
فلیکس تعجب کرده بود و هنوز هیونجین رو بغل نکرده بود که اونم بغلش کرد!
اونا دوستای خوبی شدن و فلیکس دیگه نمیذاشت به هیونجین زور بگن.
『سال 2020』
(مکان:پارک)
هیونجین و فلیکس روی چمن های سر سبز کنار هم دراز کشیده بودن و خیره شده بودن به آسمون
هیونجین:هی فلیکس
فلیکس:هوم؟
هیونجین:به نظرت ما میتونیم باهم رابطه داشته باشیم؟فلیکس:عامم نمیدونم.
هیونجین دستش رو گذاشت زیر سرش و روبه فلیکس گفت:مثلا بتونم لباتو ببوسم؟
فلیکس سرشو روبه هیونجین کرد
فلیکس:چی؟(چشای گرد)
هیونجین از کمر و سر فلیکس گرفت و بلندش کرد که لبشون برد سمت لباش که فلیکس پسش زد
فلیکس:هی نکن
هیونجین:اما من دوست دارم لیکسییی(با لحن کیوت)
فلیکس:(خنده)
فلیکس با سرعت سرشو برد جلوی سر هیونجین و لبشون بوسید و دوباره برگشت سرجای خودش
هیونجین که تعجب کرده بود یه نگاه شیطانی کرد به فلیکس
هیونجین:تو هم منو دوست داری اره؟(نگاه ریز شیطانی)
فلیکس:اره(ابرو بالا بردن)
هیونجین فلیکسو بغل کرد و افتاد روش
هیونجین:تو هم منوو دوستات داریییی
فلیکس:(خنده)
(فردا)
فلیکس به گوشی هیونجین زنگ میزنه اما جواب نمیده
نگران میشه و میره سمت خونه ی هیونجین(با دوچرخه)
محکم محکم در میزنه ولی کسی جواب نمیدن
فلیکس:هیونجیننن
همسایه:پسرم با کسی کاری داری؟
فلیکس:ببخشید این خانواده رو میشناسید؟
همسایه:اره چطور؟
فلیکس:خونه نیستن؟
همسایه: امروز صبح به پاریس مهاجرت کردن
فلیکس:برای همیشه
همسایه:اره
فلیکس با نا امیدی به خونه برگشت هر چی به هیونجین پیام میداد یا زنگ میزد هیونجین هیچ جوابی نمیداد
دیگه فایده ای نداشت هیونجین فلیکس رو ترک کرده بود
و فلیکس موند و قلب شکستش.
『سال 2203』
(زمان حال)
(ادامه در پارت بعدی)
(دوران 11 سالگی فلیکس)
(مکان:مدرسه)
هیونجین:ولم کنیددد
قلدرای مدرسه:هی بیشتر کتکش بزنید
مدیر پشت سر قلدرا می ایسته
مدیر: بس کنید(با داد)
مدیر گوش اون سه تا بچه رو گرفت و کشون کشون و با زور بردتشون به دفتر
مدیر:ای بچه های عوضی
فقط دو نفر اونجا موندن
فلیکس و هیونجین
هیونجین رو زمین با زخمایی که قلدرا ایجاد کرده بودن افتاده بود
هیونجین:تو مدیرو خبر کردی؟(صدای گرفته)
فلیکس:اره(نگاه معمولی)
فلیکس دستشو داد به هیونجین تا بلند شه تا اینکه باند شد فلیکس و محکم بغل کرد و گریه کرد
هیونجین:واقعا مرسی(با گریه)
فلیکس تعجب کرده بود و هنوز هیونجین رو بغل نکرده بود که اونم بغلش کرد!
اونا دوستای خوبی شدن و فلیکس دیگه نمیذاشت به هیونجین زور بگن.
『سال 2020』
(مکان:پارک)
هیونجین و فلیکس روی چمن های سر سبز کنار هم دراز کشیده بودن و خیره شده بودن به آسمون
هیونجین:هی فلیکس
فلیکس:هوم؟
هیونجین:به نظرت ما میتونیم باهم رابطه داشته باشیم؟فلیکس:عامم نمیدونم.
هیونجین دستش رو گذاشت زیر سرش و روبه فلیکس گفت:مثلا بتونم لباتو ببوسم؟
فلیکس سرشو روبه هیونجین کرد
فلیکس:چی؟(چشای گرد)
هیونجین از کمر و سر فلیکس گرفت و بلندش کرد که لبشون برد سمت لباش که فلیکس پسش زد
فلیکس:هی نکن
هیونجین:اما من دوست دارم لیکسییی(با لحن کیوت)
فلیکس:(خنده)
فلیکس با سرعت سرشو برد جلوی سر هیونجین و لبشون بوسید و دوباره برگشت سرجای خودش
هیونجین که تعجب کرده بود یه نگاه شیطانی کرد به فلیکس
هیونجین:تو هم منو دوست داری اره؟(نگاه ریز شیطانی)
فلیکس:اره(ابرو بالا بردن)
هیونجین فلیکسو بغل کرد و افتاد روش
هیونجین:تو هم منوو دوستات داریییی
فلیکس:(خنده)
(فردا)
فلیکس به گوشی هیونجین زنگ میزنه اما جواب نمیده
نگران میشه و میره سمت خونه ی هیونجین(با دوچرخه)
محکم محکم در میزنه ولی کسی جواب نمیدن
فلیکس:هیونجیننن
همسایه:پسرم با کسی کاری داری؟
فلیکس:ببخشید این خانواده رو میشناسید؟
همسایه:اره چطور؟
فلیکس:خونه نیستن؟
همسایه: امروز صبح به پاریس مهاجرت کردن
فلیکس:برای همیشه
همسایه:اره
فلیکس با نا امیدی به خونه برگشت هر چی به هیونجین پیام میداد یا زنگ میزد هیونجین هیچ جوابی نمیداد
دیگه فایده ای نداشت هیونجین فلیکس رو ترک کرده بود
و فلیکس موند و قلب شکستش.
『سال 2203』
(زمان حال)
(ادامه در پارت بعدی)
۳.۴k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.