Part1
امروز قرار بود پسر عموم از آمریکا بیاد
ازش متنفرم چون از وقتی بچه بودم اذیتم میکرد
صبح رفتم یه حموم گرفتم بعد موهام رو خشک کردم موهام تا دمه رونام بود بعد یه لباس کیوت صورتی پوشیدم و رفتم پایین
منتظر بودم تا بیان
ا/ت : آه چه قدر دیر کردن
کوک: نکنه منتظرشی( پوزخند )
ات :من نه
کوک :باشه تو گفتی و من باور کردم بعد چرا لباست آنقدر بازه
ات: دوست دارم به توچه
که مامانم گفت بچه ها آنقدر دعوا نکنید
(ویو ات)
بعد ۱۵ مین زنگ خورد رفتم درو وا کنم
که دیدم
ازش متنفرم چون از وقتی بچه بودم اذیتم میکرد
صبح رفتم یه حموم گرفتم بعد موهام رو خشک کردم موهام تا دمه رونام بود بعد یه لباس کیوت صورتی پوشیدم و رفتم پایین
منتظر بودم تا بیان
ا/ت : آه چه قدر دیر کردن
کوک: نکنه منتظرشی( پوزخند )
ات :من نه
کوک :باشه تو گفتی و من باور کردم بعد چرا لباست آنقدر بازه
ات: دوست دارم به توچه
که مامانم گفت بچه ها آنقدر دعوا نکنید
(ویو ات)
بعد ۱۵ مین زنگ خورد رفتم درو وا کنم
که دیدم
۹.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.