دوست دارم بیشتر از خودمp¹
راوی:من به شخصه انسان های زیادی دیدم با
شخصیت های مختلف...ولی این داستان، داستان
یه آدم دلشکستهست که فقط منتظر عشق واقعی بود
عشق واقعی؟؟چنین چیزی وجود نداره
فقط برای قصههاست...ولی...شاید نه...شاید
واقعیه
فلش بک ۸ سالگی لونا و ۱۳ سالگی جونگکوک
لونا:جونگکوک اوپا بیا(خنده)
کوک:وایستا جوجه(خنده)
لونا:نه نه نیا غلط کردم
کوک:روی کی آب ریختی؟هوم؟
لونا:ببخشید(مظلوم)
کوک:نه نه خودت خوب میدونی به این قیافه
اصلا نمیتونم نه بگم
لونا:تروخدا
کوک:باشه ولی همین یبار
لونا:ممنون
مادر لونا:بچه ها بیاید نهار
لونا:باشه مامان الان میام
بیا بریم جونگکوکیی
کوک:بریم
ویو کوک
من خیلی لونا رو دوست دارم خیلی زیاد
یعنی عاشقشم ولی چون کوچیکه فعلا کاریش ندارم
البته من و بابام مافیای کل کرهایم و هرچیزی که بخوایم
رو بدست میاریم لونا هم دختر عمومه
قراره وقتی بزرگتر شد برای خودم کنمش اون
دختر مال منه؛ بدنش،چشاش،بینیش و همهچیزش
غیرقابل توصیفه اون ملکهی من
راوی:برگردیم سال ۲۰۲۳
زمان حال
لونا+ کوک_ مامان لونا× پدر لونا÷
مامان کوک م/ک پدر کوک پ/ک
+باشه مامان میام ساعت چند؟
×ساعت ۸ شب
+باشه مامان خداحافظ
×خداحافظ جوجه کوچولوی من
+یاااا مامان مگه من بچهام ۲۱ سالمه
×خفه ۲۱۰ سالتم بشه بازم بچهی منی
+باشه خداحافظ
لونا ویو
قرار بود امشب بریم خونهی عمو جئون برای
اومدن پسرش از آمریکا جشن میگیره برای همون
شب ساعت ۸
لونا ویو
آماده بودم موهامو باز گذاشته بودم
فقط یه عطر مونده بود
آه عطر سلین بهترین عطر دنیا
یکم به خودم زدم رفتم دم در
بادیگارد:بفرمایید خانم
+رفتم نشستم داخل ماشین
۵ مین بعد
بادیگارد:رسیدیم خانم
+اوکی
پیاده شدم واو چه عمارت باحالیه عررررر
رفتم داخل با مامان جونگکوک دست دادم
م/ک سلام چقدر بزرگ شدی عزیزم
+ممنون(لبخند زورکی)
پ/ک سلام عروس گلم
+آیشششش این باز به من گفت عروسم؟
مردیکه... پسرش منو شکوند چه پروام هست(تو ذهنش)
+سلام عمو
راوی:حتما میپرسید چیشده بیاین براتون بگم
فلش بک ۴ سال قبل
باز همون کافهی همیشگی و اون پسر که داشت به
ساعت مچیش نگاه میکرد خیلی جذاب شده بود
دختر با ذوق خیلی زیاد رفت داخل کافه
+سلام جونگکوک اوپااااا
_سلام(سرد)
+چیشده؟
_میخواستم یچیزی بهت بگم
+بگو
_دیگه نمیخوام باهات تو رابطه باشم
دلمو زدی الانم میخوام برم پیش عشقم سانا
دیگهام دنبالم نیا فهمیدی؟
+ب...باشه(بغض)
پشیمون میشی جئون
راوی:....
شخصیت های مختلف...ولی این داستان، داستان
یه آدم دلشکستهست که فقط منتظر عشق واقعی بود
عشق واقعی؟؟چنین چیزی وجود نداره
فقط برای قصههاست...ولی...شاید نه...شاید
واقعیه
فلش بک ۸ سالگی لونا و ۱۳ سالگی جونگکوک
لونا:جونگکوک اوپا بیا(خنده)
کوک:وایستا جوجه(خنده)
لونا:نه نه نیا غلط کردم
کوک:روی کی آب ریختی؟هوم؟
لونا:ببخشید(مظلوم)
کوک:نه نه خودت خوب میدونی به این قیافه
اصلا نمیتونم نه بگم
لونا:تروخدا
کوک:باشه ولی همین یبار
لونا:ممنون
مادر لونا:بچه ها بیاید نهار
لونا:باشه مامان الان میام
بیا بریم جونگکوکیی
کوک:بریم
ویو کوک
من خیلی لونا رو دوست دارم خیلی زیاد
یعنی عاشقشم ولی چون کوچیکه فعلا کاریش ندارم
البته من و بابام مافیای کل کرهایم و هرچیزی که بخوایم
رو بدست میاریم لونا هم دختر عمومه
قراره وقتی بزرگتر شد برای خودم کنمش اون
دختر مال منه؛ بدنش،چشاش،بینیش و همهچیزش
غیرقابل توصیفه اون ملکهی من
راوی:برگردیم سال ۲۰۲۳
زمان حال
لونا+ کوک_ مامان لونا× پدر لونا÷
مامان کوک م/ک پدر کوک پ/ک
+باشه مامان میام ساعت چند؟
×ساعت ۸ شب
+باشه مامان خداحافظ
×خداحافظ جوجه کوچولوی من
+یاااا مامان مگه من بچهام ۲۱ سالمه
×خفه ۲۱۰ سالتم بشه بازم بچهی منی
+باشه خداحافظ
لونا ویو
قرار بود امشب بریم خونهی عمو جئون برای
اومدن پسرش از آمریکا جشن میگیره برای همون
شب ساعت ۸
لونا ویو
آماده بودم موهامو باز گذاشته بودم
فقط یه عطر مونده بود
آه عطر سلین بهترین عطر دنیا
یکم به خودم زدم رفتم دم در
بادیگارد:بفرمایید خانم
+رفتم نشستم داخل ماشین
۵ مین بعد
بادیگارد:رسیدیم خانم
+اوکی
پیاده شدم واو چه عمارت باحالیه عررررر
رفتم داخل با مامان جونگکوک دست دادم
م/ک سلام چقدر بزرگ شدی عزیزم
+ممنون(لبخند زورکی)
پ/ک سلام عروس گلم
+آیشششش این باز به من گفت عروسم؟
مردیکه... پسرش منو شکوند چه پروام هست(تو ذهنش)
+سلام عمو
راوی:حتما میپرسید چیشده بیاین براتون بگم
فلش بک ۴ سال قبل
باز همون کافهی همیشگی و اون پسر که داشت به
ساعت مچیش نگاه میکرد خیلی جذاب شده بود
دختر با ذوق خیلی زیاد رفت داخل کافه
+سلام جونگکوک اوپااااا
_سلام(سرد)
+چیشده؟
_میخواستم یچیزی بهت بگم
+بگو
_دیگه نمیخوام باهات تو رابطه باشم
دلمو زدی الانم میخوام برم پیش عشقم سانا
دیگهام دنبالم نیا فهمیدی؟
+ب...باشه(بغض)
پشیمون میشی جئون
راوی:....
۲.۹k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲