♡FORGOTTEN♡
♡FORGOTTEN♡
* part ³ *
.
.
.
♡view Luna♡
دراه برگشت از مدرسه به خونه بودم که یه ماشینی که داشت با سرعت بالا میرفت ناخداگاه آبی که روی زمین جمع شده بود رو ریخت روم منم چندتا فحش زیر لب نثارش کردم و به مسیرم ادامه دادم و رفتم خونه لونا:من امدم! آجوما:خوش امدین خانم. لونا:ممنون. بعد به سمت اتاقم راه افتادم که آجوما گفت: خانم پدرتون گفتن که وسایلتون رو جمع کنین شب ساعت هشت باید برید فرودگاه....
*فلش بک به فرودگاه*
رسیدیم به فرودگاه و منتظر بودیم پروازمون رو اعلام کنن دیدم پدرم داره با تلفنش صحبت میکنه به مادرم گفتم: مامان من میرمWCزود میام. اون هم درجواب گفت: باشه دخترم برو. رفتم و پشت ستون ایستادم گوشم رو تیز کردم تا ببینم پدرم با کی صحبت میکنه که فهمیدم کاریه و برگشتم:امدم. مادرمم گفت:به لین زودی رفتی آمدی؟ منم گفتم:اره دیگه کارم تموم شد. چند مین بعد پروازمارو اعلام کردن و رفتیم سوار هواپیما شدیم و بیست و شش ساعت بعد رسیدیم نصف شب بود رفتیم خونه خسته بودم برای همین فورا رفتم اتاقم و خودم رو روی تخت انداختم و نفهمیدم کی بیهوش شدم....
♡شرط♡
لایک¹⁰تا
کامنت¹²تا
* part ³ *
.
.
.
♡view Luna♡
دراه برگشت از مدرسه به خونه بودم که یه ماشینی که داشت با سرعت بالا میرفت ناخداگاه آبی که روی زمین جمع شده بود رو ریخت روم منم چندتا فحش زیر لب نثارش کردم و به مسیرم ادامه دادم و رفتم خونه لونا:من امدم! آجوما:خوش امدین خانم. لونا:ممنون. بعد به سمت اتاقم راه افتادم که آجوما گفت: خانم پدرتون گفتن که وسایلتون رو جمع کنین شب ساعت هشت باید برید فرودگاه....
*فلش بک به فرودگاه*
رسیدیم به فرودگاه و منتظر بودیم پروازمون رو اعلام کنن دیدم پدرم داره با تلفنش صحبت میکنه به مادرم گفتم: مامان من میرمWCزود میام. اون هم درجواب گفت: باشه دخترم برو. رفتم و پشت ستون ایستادم گوشم رو تیز کردم تا ببینم پدرم با کی صحبت میکنه که فهمیدم کاریه و برگشتم:امدم. مادرمم گفت:به لین زودی رفتی آمدی؟ منم گفتم:اره دیگه کارم تموم شد. چند مین بعد پروازمارو اعلام کردن و رفتیم سوار هواپیما شدیم و بیست و شش ساعت بعد رسیدیم نصف شب بود رفتیم خونه خسته بودم برای همین فورا رفتم اتاقم و خودم رو روی تخت انداختم و نفهمیدم کی بیهوش شدم....
♡شرط♡
لایک¹⁰تا
کامنت¹²تا
۶.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.