"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁴²
رسیده بودیم کره به باهینی پیام دادم
یونا:من سئول هستم...تو کجایی؟
باهینی:اینچئون
یونا:کجا همدیگرو ببینیم؟
باهینی: میام سئول
یونا:باشه
تقریباً چهل دقیقه بعد بهم پیام داد
باهینی:کجایی؟
یونا:خونه مامان بابام
باهینی:بیا سمت برج N همدیگرو ببینیم
یونا:باشه
صورتمو برگردوندم به سمت لیام
یونا:لیام...بیا بریم
لیام:باشه
حاضر شدیم و حرکت کردیم به سمت برج..
لیام:حالا واسه چی اومدیم
یونا:باهینی
لیام:خب
یونا:قراره اونو ببینیم
لیام:فهمیدم
بعد از اینکه رسیدیم،رفتیم روی یه صندلی نشستیم و منتظر باهینی بودیم که گوشی لیام زنگ خورد
لیام:ببخشید من باید برم..الان میام
یونا:باشه
نشسته بودم و به اطراف نگاه میکردم که چشمم به یه بچه خورد..بامزه بود
بچه:بابا نمیتونی منو بگیری
-وایسا الان میگیرمت
همینطور که با لبخند بهشون خیره شده بودم به مردی که از جلوم رد شد نگاهم خورد...با دیدنش لبخندم محو شد..این همون مرد توی خوابمه؟!رفتم سمتش و دستمو از پشت گذاشتم روی شونش
یونا:آقا... ببخشین میتونم یه چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟
-بفرمایین
یونا:میشه بدونم شما کی هستین؟
-مهمه؟
یونا:اگه نبود نمیپرسیدم
-سوالم رو با سوال جواب نده
نفس عمیقی با حرص کشیدم
یونا:بله مهمه
-بفرمایین
با حالت جدی گفتم
یونا:به نظرت داغون کردن زندگی دیگران چه لذتی داره؟
-چی؟منظورت چیه؟دیوونه شدی؟
یونا:دیوونم کردی!
-خانم محترم به نظرم بهتره به روانپزشک مراجعه کنید
دستشو گرفتم و محکم فشردم
یونا:تا نابودت نکردم اعتراف کن
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
season:²
part:⁴²
رسیده بودیم کره به باهینی پیام دادم
یونا:من سئول هستم...تو کجایی؟
باهینی:اینچئون
یونا:کجا همدیگرو ببینیم؟
باهینی: میام سئول
یونا:باشه
تقریباً چهل دقیقه بعد بهم پیام داد
باهینی:کجایی؟
یونا:خونه مامان بابام
باهینی:بیا سمت برج N همدیگرو ببینیم
یونا:باشه
صورتمو برگردوندم به سمت لیام
یونا:لیام...بیا بریم
لیام:باشه
حاضر شدیم و حرکت کردیم به سمت برج..
لیام:حالا واسه چی اومدیم
یونا:باهینی
لیام:خب
یونا:قراره اونو ببینیم
لیام:فهمیدم
بعد از اینکه رسیدیم،رفتیم روی یه صندلی نشستیم و منتظر باهینی بودیم که گوشی لیام زنگ خورد
لیام:ببخشید من باید برم..الان میام
یونا:باشه
نشسته بودم و به اطراف نگاه میکردم که چشمم به یه بچه خورد..بامزه بود
بچه:بابا نمیتونی منو بگیری
-وایسا الان میگیرمت
همینطور که با لبخند بهشون خیره شده بودم به مردی که از جلوم رد شد نگاهم خورد...با دیدنش لبخندم محو شد..این همون مرد توی خوابمه؟!رفتم سمتش و دستمو از پشت گذاشتم روی شونش
یونا:آقا... ببخشین میتونم یه چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟
-بفرمایین
یونا:میشه بدونم شما کی هستین؟
-مهمه؟
یونا:اگه نبود نمیپرسیدم
-سوالم رو با سوال جواب نده
نفس عمیقی با حرص کشیدم
یونا:بله مهمه
-بفرمایین
با حالت جدی گفتم
یونا:به نظرت داغون کردن زندگی دیگران چه لذتی داره؟
-چی؟منظورت چیه؟دیوونه شدی؟
یونا:دیوونم کردی!
-خانم محترم به نظرم بهتره به روانپزشک مراجعه کنید
دستشو گرفتم و محکم فشردم
یونا:تا نابودت نکردم اعتراف کن
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
۴.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.