𝗡𝗮𝗺𝗲: 𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟱
کوک: شاید جمله هام بی رحمانه به نظر برسه اما حقیقت زندگی همینه .
ا.ت: تو حرفات جمله این که "به من هم اعتماد نکن" یا "بهم وابسته نشو" شنیده میشه .
ازم میخوای که از تو هم دل بکنم نه ؟
جونگکوکا ! قل،بم داره آتیش میگیره .
بغض به گلوم چنگ میزد ولی با این حا،ل چند بار پلک زدم و ادامه دادم:
تو بهم میگی به ک،سی اعتماد نکن ، این درست اما تو برام با همه فرق داری .
اگه بخوام به همه بی اعتماد بشم اما قل،بم اجازه نمیده به تو مثل بقیه نگاه کنم .
از ب،،چگی دارم این جمله رو با خودم تکرار میکنم که "همه موندنی نیستن" اما بازم موفق نمیشم باهاش کنار بیام .
سعی میکنم قوی باشم یا خودمو قوی نشون بدم اما از درون درحا،ل متلاشی شدنم .
از وقتی هم بهترین رفیقمو با د،،ستای خودم ک،شتم دیگه نتونستم به روال قبل برگردم .
فکر میکنم دارم تاوان مر،گ اون رو با جهن،می شدن زندگیم پس میدم !
بعضی وقتا آرزو میکنم کاش تموم اینا یه کابوس باشه و برگردیم به روز اولی که تو دانشگاه تورو دیدم .
هیچوقت پامو تو اون جنگل ن،حس نمیذاشتم که با موجودی مثل سوبین رو به رو بشم و یا از چند کیلومتری اون پارک جنگلی رد نمیشدم ؛
البته با تغییر دادن اینا چیزی حل نمیشد .
باید تو زندگی قبلیم همه چی تغییر میکرد .
رونا نباید از سوبین فرار میکرد و تاوان کاری که کرده بود رو پس میداد .
تو نباید نجاتش میدادی .
نباید وابسته هم میشدیم .. نباید ع،،شق به خلا های قل،بمون نفوذ میکرد !
کاش اجازه میدادی از یادت برم .
کاش هیچوقت برات اهمیت نداشتم که بخاطرم عذ،اب بک،،شی .
اگه منی وجود نداشت الان مجبور نبودی به سوبین ر،حم کنی و باهاش مدارا کنی !
اما دیگه این "نباید" و "کاش" ها فایده ای نداره و این گذشتهس ..
زمان آدما رو تغییر میده اما واقعیت ها تغییر نمیکنه !
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟯𝟱
کوک: شاید جمله هام بی رحمانه به نظر برسه اما حقیقت زندگی همینه .
ا.ت: تو حرفات جمله این که "به من هم اعتماد نکن" یا "بهم وابسته نشو" شنیده میشه .
ازم میخوای که از تو هم دل بکنم نه ؟
جونگکوکا ! قل،بم داره آتیش میگیره .
بغض به گلوم چنگ میزد ولی با این حا،ل چند بار پلک زدم و ادامه دادم:
تو بهم میگی به ک،سی اعتماد نکن ، این درست اما تو برام با همه فرق داری .
اگه بخوام به همه بی اعتماد بشم اما قل،بم اجازه نمیده به تو مثل بقیه نگاه کنم .
از ب،،چگی دارم این جمله رو با خودم تکرار میکنم که "همه موندنی نیستن" اما بازم موفق نمیشم باهاش کنار بیام .
سعی میکنم قوی باشم یا خودمو قوی نشون بدم اما از درون درحا،ل متلاشی شدنم .
از وقتی هم بهترین رفیقمو با د،،ستای خودم ک،شتم دیگه نتونستم به روال قبل برگردم .
فکر میکنم دارم تاوان مر،گ اون رو با جهن،می شدن زندگیم پس میدم !
بعضی وقتا آرزو میکنم کاش تموم اینا یه کابوس باشه و برگردیم به روز اولی که تو دانشگاه تورو دیدم .
هیچوقت پامو تو اون جنگل ن،حس نمیذاشتم که با موجودی مثل سوبین رو به رو بشم و یا از چند کیلومتری اون پارک جنگلی رد نمیشدم ؛
البته با تغییر دادن اینا چیزی حل نمیشد .
باید تو زندگی قبلیم همه چی تغییر میکرد .
رونا نباید از سوبین فرار میکرد و تاوان کاری که کرده بود رو پس میداد .
تو نباید نجاتش میدادی .
نباید وابسته هم میشدیم .. نباید ع،،شق به خلا های قل،بمون نفوذ میکرد !
کاش اجازه میدادی از یادت برم .
کاش هیچوقت برات اهمیت نداشتم که بخاطرم عذ،اب بک،،شی .
اگه منی وجود نداشت الان مجبور نبودی به سوبین ر،حم کنی و باهاش مدارا کنی !
اما دیگه این "نباید" و "کاش" ها فایده ای نداره و این گذشتهس ..
زمان آدما رو تغییر میده اما واقعیت ها تغییر نمیکنه !
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
۹.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.