~~~فیک پرستار~~~
پارت : ۱۷
+بچه بیاین دیگه ، دیر شد!
به سمت ماشین رفتم
بعد از بردن دا یو به سمت مهد سوبین حرکت کردم
+خب آقا سوبین ، بفرمایین
با اخم زل زد تو تخ//م شمام
¢ نبینم دیر بیای هااا
حرصی گفتم
+چشم
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
اخیش راحت شدم
به دائون زنگ زدم
+ببین من الان چند روزه به تو عه ماده میگم کیف و وسایلامو بیار نمیدونم من دارم با زبون گاوی باهات صحبت میکنم که نمیفهمی؟!
&خیلی خب بابا شلوغش نکن همون نزدیکام
+فقط خداکنه راست گفته باشی!
یکم به سر و رم رسیدم اینجا فقط لباس خودم و لباسی که خانوم چوی داد رو داشتم
تا اومدن دائون خودمو با گوشی سر گرم کردم
&الو خره چرا جواب نمیدی؟!
+رفته بودم بش//اشم تو که انتظار نداری وسط عملیات بیام جواب بدم که !
&ایش دختره بی تربیت !
گمشو بیا پایین لباساتو بدم وقت تنگه !
+باشه ایش
_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
رفتم سمت در که آقای باغبونو دیدم شوهر خانوم چوی بود
با سر سلام کردم بهش تا فکر نکنه ادب ندارم
رفتم پشت در ایستادم
و بلند شروع کردم با دا ئون خر حرف زدن
+چطوری گوساله؟!
&خوبم الاغ جون ، بیا که سرویس کردی ما رو
با این وسایلات
+قربون دستت پرتش کن
&وااا مثل آدم بیا در رو باز کن
+نه نه اوضاع قاراش میشه
&اووو باشه باشه ، مزاحم نمیشم
بیاا
و بعدش ساک لباسامو پرت کرد که افتاد اون ور حیات
+پدص//گ من رید//م به اونیکه تو رو از شکم ننت بیرون کشید ، تخ//م صگ
&داش اوقات تلخی نکن الان اوضاع قاراش میشه ، منم باس برم وقت تنگه
بای
عصبی رفتم ساکمو برداشتم و نگاهم رفت سمت باغبونی که با تعجب به مکالمه منو دا ئون گوش سپرده بود
از روی خنگ بودنم یه لبخند تا بناگوش زدم
که فقط برام سر تاسف تکون داد
وا ! بی ادب مثلا سن بابامو داری !
#ادمین_میشل
+بچه بیاین دیگه ، دیر شد!
به سمت ماشین رفتم
بعد از بردن دا یو به سمت مهد سوبین حرکت کردم
+خب آقا سوبین ، بفرمایین
با اخم زل زد تو تخ//م شمام
¢ نبینم دیر بیای هااا
حرصی گفتم
+چشم
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
اخیش راحت شدم
به دائون زنگ زدم
+ببین من الان چند روزه به تو عه ماده میگم کیف و وسایلامو بیار نمیدونم من دارم با زبون گاوی باهات صحبت میکنم که نمیفهمی؟!
&خیلی خب بابا شلوغش نکن همون نزدیکام
+فقط خداکنه راست گفته باشی!
یکم به سر و رم رسیدم اینجا فقط لباس خودم و لباسی که خانوم چوی داد رو داشتم
تا اومدن دائون خودمو با گوشی سر گرم کردم
&الو خره چرا جواب نمیدی؟!
+رفته بودم بش//اشم تو که انتظار نداری وسط عملیات بیام جواب بدم که !
&ایش دختره بی تربیت !
گمشو بیا پایین لباساتو بدم وقت تنگه !
+باشه ایش
_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
رفتم سمت در که آقای باغبونو دیدم شوهر خانوم چوی بود
با سر سلام کردم بهش تا فکر نکنه ادب ندارم
رفتم پشت در ایستادم
و بلند شروع کردم با دا ئون خر حرف زدن
+چطوری گوساله؟!
&خوبم الاغ جون ، بیا که سرویس کردی ما رو
با این وسایلات
+قربون دستت پرتش کن
&وااا مثل آدم بیا در رو باز کن
+نه نه اوضاع قاراش میشه
&اووو باشه باشه ، مزاحم نمیشم
بیاا
و بعدش ساک لباسامو پرت کرد که افتاد اون ور حیات
+پدص//گ من رید//م به اونیکه تو رو از شکم ننت بیرون کشید ، تخ//م صگ
&داش اوقات تلخی نکن الان اوضاع قاراش میشه ، منم باس برم وقت تنگه
بای
عصبی رفتم ساکمو برداشتم و نگاهم رفت سمت باغبونی که با تعجب به مکالمه منو دا ئون گوش سپرده بود
از روی خنگ بودنم یه لبخند تا بناگوش زدم
که فقط برام سر تاسف تکون داد
وا ! بی ادب مثلا سن بابامو داری !
#ادمین_میشل
۳.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.