فیک یونگی زندگی درخشان
اما همه با چیزی که دیدن شکه شدن اون ات بود که خودشو از بالای تالار پرت کرده بود پایین اشک توی چشاش یونگی جمع شد و داد زد
یونگی : اتتتتت نههه تروخدا بهوش بیا ( دادو گریه )
یونگی اتو براید استایل بغل کرد و به ماشین رسوند و با سرعت آخر به سمت بیمارستان حرکت کرد و رسید اونجا و دوباره اتو براید استایل بغل کرد و وارد بیمارستان شد
یونگی : کسیی اینجا نیسس
پرستار : اقا لطفا اروم بزارینش روی این تخت و بعدم پرستار با تخت ات وارد قسمت آی سیو شد و تو این لحظه پدر یونگی سر رسیدو داد زد
پ٫ی: همین الان یا برمیگردی سر عروسی یا
یونگی : یا چی ؟
پ٫ی : یا کاری میکنم از زندگیت پشیمون بشی
یونگی : اها هر گوهی میخای بخور من به اون عروسی برنمیگردم ( همه حرفاشون با داد )
پدر یونگی : باید برگردی من پدرتم باید به حرفم گوش بدی
یونگی : نمیخاممم
همون موقع دکتر وارد شد و گفت
همراه خانوم ات کیه ؟
یونگی : منم
دکتر : خب این خانوم خون زیادی از دست دادن اما بهشون خون وصل کردیم و خداروشکر اسیب زیادی ندیدن و چند دقیقه دیگ هم بهوش میان
یونگی : میتونم ببینمش ؟
دکتر : حتما
یونگی وارد اتاق شدو دستای سرد ات رو گرفت توی دستشو گفت
یونگی :...
یونگی : اتتتتت نههه تروخدا بهوش بیا ( دادو گریه )
یونگی اتو براید استایل بغل کرد و به ماشین رسوند و با سرعت آخر به سمت بیمارستان حرکت کرد و رسید اونجا و دوباره اتو براید استایل بغل کرد و وارد بیمارستان شد
یونگی : کسیی اینجا نیسس
پرستار : اقا لطفا اروم بزارینش روی این تخت و بعدم پرستار با تخت ات وارد قسمت آی سیو شد و تو این لحظه پدر یونگی سر رسیدو داد زد
پ٫ی: همین الان یا برمیگردی سر عروسی یا
یونگی : یا چی ؟
پ٫ی : یا کاری میکنم از زندگیت پشیمون بشی
یونگی : اها هر گوهی میخای بخور من به اون عروسی برنمیگردم ( همه حرفاشون با داد )
پدر یونگی : باید برگردی من پدرتم باید به حرفم گوش بدی
یونگی : نمیخاممم
همون موقع دکتر وارد شد و گفت
همراه خانوم ات کیه ؟
یونگی : منم
دکتر : خب این خانوم خون زیادی از دست دادن اما بهشون خون وصل کردیم و خداروشکر اسیب زیادی ندیدن و چند دقیقه دیگ هم بهوش میان
یونگی : میتونم ببینمش ؟
دکتر : حتما
یونگی وارد اتاق شدو دستای سرد ات رو گرفت توی دستشو گفت
یونگی :...
۸.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.