رمـانـ دلـربــایـ کـوچـولـویـ مـنـ💖🌜✨
رمـانـ دلـربــایـ کـوچـولـویـ مـنـ💖🌜✨
#Part_9
#Diyana
+چرا اینجا خوابیدی؟
دستشو بازکرد و رفتم توی بغلش که گفت:
_دلم برای صدات،عطر تنت،شیطونیات،دلنگرونیات،دسا پختات....
از تو بغلش بیرون اومدم و مشتی به بازوش زدم و گفتم:
+آها بگو دستپختات،لباس شستنات،اتاق تمیز کردنات،خیلی بیشعوری دانیال
خندهی بلندی کرد و گفت:
_اگه میزاشتی اینا رو هم میگفتم.
خندیدم و تو بغلش دراز کشیدم و گفتم:
+دانی نمیخوای بگی چطور شد که پسر اردلان خانو کشتی؟
_مگه میشه تو این چند روز نفهمیده باشی؟؟
+خب سر چی بحثتون شد؟
_فضولی نکن
بلند شدم که برم چند دست لباس برای خودم جمع کنم که دانیال گفت:
_ناراحت شدی؟
+نه میخوام لباس جمع کنم،تو بخواب خسته ای
_نه میخوام نگات کنم
بی حرف بلند شدم و رفتم توی اتاق و چند دست لباس برادشتم و بقیه ی جایی که مونده بودو کتاب پر کردم.
مدرسه که دیگه نمیتونستم برم ولی خب حداقل کتابامو میخوندم.
_مواظب زن ارسلان باش
اون یه عفریته واقعیه.
سرمو بلند کردم و به چشمای عسلی دانیال خیره شدم و گفتم:
+امروز دیدمش به ظاهر که آدم پلیدی به نظر نمیرسه.
_نه دیانام نه،اولا که داری میری زن دوم شوهرش بشی بعدشم قراره که وارث بیاری فکر میکنی با اون حسادت زنانش میزاره تو اونجا آب خوش از گلوت پایین بره؟؟
جدا از اون،عفریته تر و هرزه تر و کثیف تر از اون اینطرفا نیست.
+بسه دانیال ،پشت سر مردم حرف نزن.
چیزی نگفت و بیرون رفت....
#ادامه_دارد
#Part_9
#Diyana
+چرا اینجا خوابیدی؟
دستشو بازکرد و رفتم توی بغلش که گفت:
_دلم برای صدات،عطر تنت،شیطونیات،دلنگرونیات،دسا پختات....
از تو بغلش بیرون اومدم و مشتی به بازوش زدم و گفتم:
+آها بگو دستپختات،لباس شستنات،اتاق تمیز کردنات،خیلی بیشعوری دانیال
خندهی بلندی کرد و گفت:
_اگه میزاشتی اینا رو هم میگفتم.
خندیدم و تو بغلش دراز کشیدم و گفتم:
+دانی نمیخوای بگی چطور شد که پسر اردلان خانو کشتی؟
_مگه میشه تو این چند روز نفهمیده باشی؟؟
+خب سر چی بحثتون شد؟
_فضولی نکن
بلند شدم که برم چند دست لباس برای خودم جمع کنم که دانیال گفت:
_ناراحت شدی؟
+نه میخوام لباس جمع کنم،تو بخواب خسته ای
_نه میخوام نگات کنم
بی حرف بلند شدم و رفتم توی اتاق و چند دست لباس برادشتم و بقیه ی جایی که مونده بودو کتاب پر کردم.
مدرسه که دیگه نمیتونستم برم ولی خب حداقل کتابامو میخوندم.
_مواظب زن ارسلان باش
اون یه عفریته واقعیه.
سرمو بلند کردم و به چشمای عسلی دانیال خیره شدم و گفتم:
+امروز دیدمش به ظاهر که آدم پلیدی به نظر نمیرسه.
_نه دیانام نه،اولا که داری میری زن دوم شوهرش بشی بعدشم قراره که وارث بیاری فکر میکنی با اون حسادت زنانش میزاره تو اونجا آب خوش از گلوت پایین بره؟؟
جدا از اون،عفریته تر و هرزه تر و کثیف تر از اون اینطرفا نیست.
+بسه دانیال ،پشت سر مردم حرف نزن.
چیزی نگفت و بیرون رفت....
#ادامه_دارد
۴.۴k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.