سلام بعد مدتهاااا؛)
سلام بعد مدتهاااا؛)
#گندم
امید به گارسون ک رفیقش بود گفت میزه غذا رو کاملا بچینن و زودی شام تموم شه که میخاستم با بند علی برن بام
از نوجونیم دوس داشتم با یه اکیپی برم بام ولی تو اون شرایط ک بابا تازه از پیشمون رفته بود خیلی غیر منطقی بود
_علی
_امید و محمد شما بیاین پیشه ما شاید خانما بخان یکم صبحت کنن با هم خودمونی تری چیزی
_محمد
_علی جون شما ک انقد تعصبی و آدم سَوا سَوا کار کردنی نبودی چیزی شده؟
+داداش مگه قراره حتمن چیزی بشه بیا اینور زیاد بحث نکن(پوزخند)
مبینا قهقه کاملا غیر منطقی و از حد خود گذرانده ای زد و گفت: برین پیشه علی دیگه با خواننده به این بزرگی جر و بحث نکنین
ایش
#پرستش
اینکه مبینا داشت عشوه میومد شکی توش نبود به خاطر همینم محمد از چپ چپ نگاه کردن بهش دست بر نمیداشت
ما ک متوجه این موضوع شده بودیم زودی شامو خوردیم تصمیم گرفتیم ک زودتر بریم ک خاله دوباره کار دستمون نده!
مث هفته پیش ک با در میون گذشتنه بحثه پسره خانش و پرستش کم مونده بود مامان سکته کنه
گندم:_پرستش بریم
+بریم آجی
علی زد به پهلوی سپهر(دوس علیو)) سپهر به خودش اومد
سپهر:خانما کجا میرین
بعد شام قرار بود بریم بام که!
گندم
تو چشممم شوق خاصی بود برق داشت اصن یهو
به خودم اومدم گفتم ک مامان تنهاعه پس باید بریم
_مچکر شما برید خوشبگذره مامانم خونه خاله منتظره
یهو دیدم علی شروع کرد به صحبت کردن
یه امشب دیگه
بعدش معذرت میخام مادر ک تو بیابون تشریف ندارن خونه خاله احساس میکنم از ما بیشتر امنیت داشته باشن ها؟
نگاهی به پرستش کردم اون اوکی بود پس رفتیم
ادامه دارد
چخبراااا؟
این چند هفته اوکی نبودم ولی اومدمممم
#گندم
امید به گارسون ک رفیقش بود گفت میزه غذا رو کاملا بچینن و زودی شام تموم شه که میخاستم با بند علی برن بام
از نوجونیم دوس داشتم با یه اکیپی برم بام ولی تو اون شرایط ک بابا تازه از پیشمون رفته بود خیلی غیر منطقی بود
_علی
_امید و محمد شما بیاین پیشه ما شاید خانما بخان یکم صبحت کنن با هم خودمونی تری چیزی
_محمد
_علی جون شما ک انقد تعصبی و آدم سَوا سَوا کار کردنی نبودی چیزی شده؟
+داداش مگه قراره حتمن چیزی بشه بیا اینور زیاد بحث نکن(پوزخند)
مبینا قهقه کاملا غیر منطقی و از حد خود گذرانده ای زد و گفت: برین پیشه علی دیگه با خواننده به این بزرگی جر و بحث نکنین
ایش
#پرستش
اینکه مبینا داشت عشوه میومد شکی توش نبود به خاطر همینم محمد از چپ چپ نگاه کردن بهش دست بر نمیداشت
ما ک متوجه این موضوع شده بودیم زودی شامو خوردیم تصمیم گرفتیم ک زودتر بریم ک خاله دوباره کار دستمون نده!
مث هفته پیش ک با در میون گذشتنه بحثه پسره خانش و پرستش کم مونده بود مامان سکته کنه
گندم:_پرستش بریم
+بریم آجی
علی زد به پهلوی سپهر(دوس علیو)) سپهر به خودش اومد
سپهر:خانما کجا میرین
بعد شام قرار بود بریم بام که!
گندم
تو چشممم شوق خاصی بود برق داشت اصن یهو
به خودم اومدم گفتم ک مامان تنهاعه پس باید بریم
_مچکر شما برید خوشبگذره مامانم خونه خاله منتظره
یهو دیدم علی شروع کرد به صحبت کردن
یه امشب دیگه
بعدش معذرت میخام مادر ک تو بیابون تشریف ندارن خونه خاله احساس میکنم از ما بیشتر امنیت داشته باشن ها؟
نگاهی به پرستش کردم اون اوکی بود پس رفتیم
ادامه دارد
چخبراااا؟
این چند هفته اوکی نبودم ولی اومدمممم
۳.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.