p52من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 52
من جزو خاطرات بدت بودم؟
یه نکته هم راجب این فیک.....از اونجا ک خیلی هاتون درخواستی مافیایی دارین...خب بچه ها من حقیقتش نمیتونم خیلی قشنگ مافیایی بنویسم و دلم نمیخواد یه چیز سطحی تحویلتون بدم...برای همین توی همین فیک یه باند مافیا همون باند جانگ هیون سوک وارد کردم ک نقش خیلی فرعی و خیلی اصلی نداشته باشن و بازم شما بتونین مافیایی بخونین...
------------------------
یوری:نیشتو ببند...ضایع نکن جلوی یونگی
به جیمین ک ب یونگی خیره شده بود گفت و پاشو لگد کرد...نگاه یونگی از وقتی ک اومده بودن روشون بود و یوری میترسید ک نکنه بوی تن سوا رو تشخیص بده...اصلا نگران جیمین نبود ک یونگی قراره ب خاطر بغل کردن سوا چندین تیکه اش کنه...نگران این بود ک یونگی قراره چه واکنشی بده....
شاید الان واکنش نشون نده...ولی بلاخره قراره دوباره سوا رو ببینه و از قضا این زمان زیاد دور نیست...
-----------------------
یوری:نامجونا..دارم جدی میگم اون اونجا بود
نامجون:منظورت چیه؟یعنی خیلی راحت داره بین مردم قدم میزنه و ما رو نگاه میکنه؟
یوری:جیمین هم باهام بود...
نامجون ب سمت جیمین برگشت و جیمین هم سرشو ب نشونه ی تایید تکون داد
نامجون کلافه دستی ب موهاش کشید
نام:مطمئنین ک توهم نزدید؟
جیمین:نامجونا ما بغلش کردیم...مطمئنیم اون خودش بود..
نامجون و جین به سرعت سمت جیمین برگشتن:چه غلطی کردی؟
جین:بدبخت میدونی ک اگ یونگی بفهمه فاتحه ات خوندس...
جیمین پوفی کشید و روی صندلی ولو شد:فعلا ک حتی نمیدونه زندس..
نامجون:ولی به زودی میفهمه..
تهیونگ:اوه اوه اصلا از این قیافه اش خوشم نمیاد...قراره یه گندی بزنه...
جین:ولی من عاشقشم...نقشه ای داری نامجونا ؟
نامجون با لبخندی سرشو بالا اورد و به چهره ی امیدوار همشون نگاهی کرد: دارم...اونم یه خفنش...
جی هوپ:به گ*ا رفتیم ...(زیرلبی)
نامجون ک انگار یه انرژی تازه ای پیدا کرده بود به سمت یوری برگشت
نام:هیچ شماره ای از خودش نداد بهت؟اگ واقعا میخوایم از دست اون نجاتش بدیم باید باهاش هماهنگ باشیم...
یوری:نه اون گوشیش توی خونه ی خودمونه...و قطعا هیون سوک هم نمیزاره که شماره ای به اسم خودش داشته باشه...
نامجون:ادرسی چیزی بهت نگفت؟
یوری:گفت ک هر موقع میخوان ببرنش اونجا چشمشو میبندن....
انرژی نامجون دوباره ته کشید:به بن بست خوردیم ...
یوری:ولی یه چیز دیگه هم گفت...اون گفت ک چند شب پیش ک توی اتاق بود...نفسش بالا نمیومد و تقریبا داشت خفه میشد...یه زنی از زیر در بهش یه اسپری تنفسی داد...بهش نگفتم ک چی فکر میکنم ...ولی مادر سوا بیماری تنفسی داشت و همیشه اسپری تنفسی استفاده میکرد...
جین:مگه نگفتی مادرش وقتی خیلی بچه بود ترکشون کرده..
یوری:اره ولی...ببیین...مادرم قبلا دوست مادر سوا بود...برای همین ما از بچگی با هم بزرگ شدیم...فرض کن یه لحظع ...کاملا منطقیه...ممکنه مادر سوا برای ایتکه اون مرتیکه هیون سوک سوا رو نخره...خودش رو جای سوا معامله کرده...
کوکی:این یعنی اون شخص مادر سوا بود ...یعنی حاضر میشه کمکمون کنه؟
یوری:اون خودش برای برای دخترش فدا کرد و مطمئنم الان هم دوس نداره ببینهه ک دخترش توی خونه ی اون مررده...
تهیونگ:ولی اون مگه پیش جانگ هیون سوک نیست؟اون الان باید زن جانگ هیون سوک باشه...
نامجون:که ما میتونیم از این به نفع خودمون استفاده کنیم...
همه ی نگاه ها به طرف نامجون برگشت..
نامججون لبخندیی به دوستاش زد:فک کنم جاسوسمون رو پیدا کردیم بچه ها...
کامنتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من جزو خاطرات بدت بودم؟
یه نکته هم راجب این فیک.....از اونجا ک خیلی هاتون درخواستی مافیایی دارین...خب بچه ها من حقیقتش نمیتونم خیلی قشنگ مافیایی بنویسم و دلم نمیخواد یه چیز سطحی تحویلتون بدم...برای همین توی همین فیک یه باند مافیا همون باند جانگ هیون سوک وارد کردم ک نقش خیلی فرعی و خیلی اصلی نداشته باشن و بازم شما بتونین مافیایی بخونین...
------------------------
یوری:نیشتو ببند...ضایع نکن جلوی یونگی
به جیمین ک ب یونگی خیره شده بود گفت و پاشو لگد کرد...نگاه یونگی از وقتی ک اومده بودن روشون بود و یوری میترسید ک نکنه بوی تن سوا رو تشخیص بده...اصلا نگران جیمین نبود ک یونگی قراره ب خاطر بغل کردن سوا چندین تیکه اش کنه...نگران این بود ک یونگی قراره چه واکنشی بده....
شاید الان واکنش نشون نده...ولی بلاخره قراره دوباره سوا رو ببینه و از قضا این زمان زیاد دور نیست...
-----------------------
یوری:نامجونا..دارم جدی میگم اون اونجا بود
نامجون:منظورت چیه؟یعنی خیلی راحت داره بین مردم قدم میزنه و ما رو نگاه میکنه؟
یوری:جیمین هم باهام بود...
نامجون ب سمت جیمین برگشت و جیمین هم سرشو ب نشونه ی تایید تکون داد
نامجون کلافه دستی ب موهاش کشید
نام:مطمئنین ک توهم نزدید؟
جیمین:نامجونا ما بغلش کردیم...مطمئنیم اون خودش بود..
نامجون و جین به سرعت سمت جیمین برگشتن:چه غلطی کردی؟
جین:بدبخت میدونی ک اگ یونگی بفهمه فاتحه ات خوندس...
جیمین پوفی کشید و روی صندلی ولو شد:فعلا ک حتی نمیدونه زندس..
نامجون:ولی به زودی میفهمه..
تهیونگ:اوه اوه اصلا از این قیافه اش خوشم نمیاد...قراره یه گندی بزنه...
جین:ولی من عاشقشم...نقشه ای داری نامجونا ؟
نامجون با لبخندی سرشو بالا اورد و به چهره ی امیدوار همشون نگاهی کرد: دارم...اونم یه خفنش...
جی هوپ:به گ*ا رفتیم ...(زیرلبی)
نامجون ک انگار یه انرژی تازه ای پیدا کرده بود به سمت یوری برگشت
نام:هیچ شماره ای از خودش نداد بهت؟اگ واقعا میخوایم از دست اون نجاتش بدیم باید باهاش هماهنگ باشیم...
یوری:نه اون گوشیش توی خونه ی خودمونه...و قطعا هیون سوک هم نمیزاره که شماره ای به اسم خودش داشته باشه...
نامجون:ادرسی چیزی بهت نگفت؟
یوری:گفت ک هر موقع میخوان ببرنش اونجا چشمشو میبندن....
انرژی نامجون دوباره ته کشید:به بن بست خوردیم ...
یوری:ولی یه چیز دیگه هم گفت...اون گفت ک چند شب پیش ک توی اتاق بود...نفسش بالا نمیومد و تقریبا داشت خفه میشد...یه زنی از زیر در بهش یه اسپری تنفسی داد...بهش نگفتم ک چی فکر میکنم ...ولی مادر سوا بیماری تنفسی داشت و همیشه اسپری تنفسی استفاده میکرد...
جین:مگه نگفتی مادرش وقتی خیلی بچه بود ترکشون کرده..
یوری:اره ولی...ببیین...مادرم قبلا دوست مادر سوا بود...برای همین ما از بچگی با هم بزرگ شدیم...فرض کن یه لحظع ...کاملا منطقیه...ممکنه مادر سوا برای ایتکه اون مرتیکه هیون سوک سوا رو نخره...خودش رو جای سوا معامله کرده...
کوکی:این یعنی اون شخص مادر سوا بود ...یعنی حاضر میشه کمکمون کنه؟
یوری:اون خودش برای برای دخترش فدا کرد و مطمئنم الان هم دوس نداره ببینهه ک دخترش توی خونه ی اون مررده...
تهیونگ:ولی اون مگه پیش جانگ هیون سوک نیست؟اون الان باید زن جانگ هیون سوک باشه...
نامجون:که ما میتونیم از این به نفع خودمون استفاده کنیم...
همه ی نگاه ها به طرف نامجون برگشت..
نامججون لبخندیی به دوستاش زد:فک کنم جاسوسمون رو پیدا کردیم بچه ها...
کامنتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۱۳.۵k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.