عشقی در سئول
عشقی در سئول
#part48
جونگکوک:( با عصبانیت پا شد و دستمو گرفت و از دکتر پرسید) چرا پرواز؟؟ ا/ت همینجا پیش خودمون میمونه!!
دکتر: اقای جونگکوک ا/ت به خاطر بیماریش بهتره که زودتر بره کره و استراحت کنه
جونگکوک:کره که بدتره! اونجا هیچکس نیست بخواد بهش سر بزنه و حالشو بپرسه!!
دکتر:نگران نباش من پرستار گرفتم براش...
ا/ت:خیلی ممنون اقای دکتر
(دیدم که جونگکوک خیلی عصبی شده مثل جریان ژانگ مین سو... گفتم الانه که بازم دعوا شه برای همین بهش نگاه کردم و با چشمام بهش فهموندم که بس کنه..)
نشستم سرجام.
جونگگوک:( نشست کنارم و بهم گفت) ولی ا/ت تو قول دادی همیشه کنارم باشی!
ا/ت:...اینبار بخاطر بیماریم مجبورم:)) وگرنه چطور دلم میاد ترکت کنم؟:))
جونگکوک:...اگر پای سلامتیت وسطه،من هیچ مشکلی ندارم
ا/ت:...قول بده هررر شب بهم زنگ بزنیاا!! همه تون قول بدین هرشب باهام حرف بزنید!
نامجون:ا/ت ما همه مون پشتتیم خیالت راحت
شوگا:اره ما هواتو داریم ا/ت:)
جیمین:ب امید روزی ک بغل دست خودمون تو کنسرتا باشی و بخونی و شلنگ تخته بندازی ؛)😂
تهیونگ:اره اون روز نزدیکه ا/ت؛)
ا/ت: :))) ممنونم بچها:))
جونگکوک دوباره منو کشوند تو بغلش و همونطور که. تو بغلش بودم،دستامو گرفت
تقریبا نیم ساعتی میگذشت ک دکتر صدام زد:
ا/ت
ا/ت:بله دکتر
دکتر:من دارم میرم سمت فرودگاه... میای برسونمت؟
ا/ت:بله بله... الان اماده میشم و میام
از جام بلند شدم برم اماده بشم.. رفتم تو اتاق تا وسایلمو جمع کنم که یهو جونگکوک از پشت دستامو گرفت و منو برگردوند سمت خودش...
تو چشماش غم خاصی دیده میشد:)
ا/ت:جونگکوکا... اینطوری میکنی،من الان چطوری برم خووو؟ :)
جونگکوک:...ا/ت هرچی بشه و هرچقدر هم از همدیگه دور باشیم، من بازم تمام مدت به تو فکر میکنم و بی نهایت عاشقتم:))
ا/ت:منم همینطور جونگکوکی.ولی...الان داری با اینکارات رفتنو برام سخت تر میکنی عزیزم:)
جونگکوک:...باشه ولی قبل اینکه بری، بازم بیا ببینمت...
ا/ت:فکر میکنی من بدون خداحافظی باهاتون، میرم؟؟
جونگکوک:... راس میگی ببخشید راستش... از اینکه داری میری خیلی ناراحتم:)...
ا/ت:نه جونگکوکا ناراحت نباش:)
حتما قبلش میام همه تونو میبینم:)
رفتم اماده شدم و از پسرا خداحافظی کردم و با دکتر به سمت فرودگاه رفتیم...
25 لایک
#part48
جونگکوک:( با عصبانیت پا شد و دستمو گرفت و از دکتر پرسید) چرا پرواز؟؟ ا/ت همینجا پیش خودمون میمونه!!
دکتر: اقای جونگکوک ا/ت به خاطر بیماریش بهتره که زودتر بره کره و استراحت کنه
جونگکوک:کره که بدتره! اونجا هیچکس نیست بخواد بهش سر بزنه و حالشو بپرسه!!
دکتر:نگران نباش من پرستار گرفتم براش...
ا/ت:خیلی ممنون اقای دکتر
(دیدم که جونگکوک خیلی عصبی شده مثل جریان ژانگ مین سو... گفتم الانه که بازم دعوا شه برای همین بهش نگاه کردم و با چشمام بهش فهموندم که بس کنه..)
نشستم سرجام.
جونگگوک:( نشست کنارم و بهم گفت) ولی ا/ت تو قول دادی همیشه کنارم باشی!
ا/ت:...اینبار بخاطر بیماریم مجبورم:)) وگرنه چطور دلم میاد ترکت کنم؟:))
جونگکوک:...اگر پای سلامتیت وسطه،من هیچ مشکلی ندارم
ا/ت:...قول بده هررر شب بهم زنگ بزنیاا!! همه تون قول بدین هرشب باهام حرف بزنید!
نامجون:ا/ت ما همه مون پشتتیم خیالت راحت
شوگا:اره ما هواتو داریم ا/ت:)
جیمین:ب امید روزی ک بغل دست خودمون تو کنسرتا باشی و بخونی و شلنگ تخته بندازی ؛)😂
تهیونگ:اره اون روز نزدیکه ا/ت؛)
ا/ت: :))) ممنونم بچها:))
جونگکوک دوباره منو کشوند تو بغلش و همونطور که. تو بغلش بودم،دستامو گرفت
تقریبا نیم ساعتی میگذشت ک دکتر صدام زد:
ا/ت
ا/ت:بله دکتر
دکتر:من دارم میرم سمت فرودگاه... میای برسونمت؟
ا/ت:بله بله... الان اماده میشم و میام
از جام بلند شدم برم اماده بشم.. رفتم تو اتاق تا وسایلمو جمع کنم که یهو جونگکوک از پشت دستامو گرفت و منو برگردوند سمت خودش...
تو چشماش غم خاصی دیده میشد:)
ا/ت:جونگکوکا... اینطوری میکنی،من الان چطوری برم خووو؟ :)
جونگکوک:...ا/ت هرچی بشه و هرچقدر هم از همدیگه دور باشیم، من بازم تمام مدت به تو فکر میکنم و بی نهایت عاشقتم:))
ا/ت:منم همینطور جونگکوکی.ولی...الان داری با اینکارات رفتنو برام سخت تر میکنی عزیزم:)
جونگکوک:...باشه ولی قبل اینکه بری، بازم بیا ببینمت...
ا/ت:فکر میکنی من بدون خداحافظی باهاتون، میرم؟؟
جونگکوک:... راس میگی ببخشید راستش... از اینکه داری میری خیلی ناراحتم:)...
ا/ت:نه جونگکوکا ناراحت نباش:)
حتما قبلش میام همه تونو میبینم:)
رفتم اماده شدم و از پسرا خداحافظی کردم و با دکتر به سمت فرودگاه رفتیم...
25 لایک
۷.۸k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.