فیک یونگی زندگی درخشان
ات: نهههه انقدری که تو وول میخوردی
یونگی : چییییی منن ؟
ات: نه پس عمه من بود با پاش منو هول میداد
یونگی : ببخشید واقعا دست خودم نبوده
ات: اوکی میشه امروز بریم بیرون ؟
یونگی : مثلااا تازه از مرگ برگشتی هاا
ات : میدونم
یونگی : هعیییی زندگی ؛ باشه بریم
ات : ممنونم
یونگی : خاهش میکنم
ات : خببب باید منو ببری نمیدونم کجا
یونگی : حالا صبحونتو بخور بدد
ات : باشهه
و باهم صبحونه خوردن
ات: خب یونگی من فهمیدم کجا بریم میخام منو ببری باهم دیگ تو خیابونا بگردیم
یونگی: حتما قشنگم لباساتو بپوش
ات: ممنونم ددی
یونگی : خاهش میکنم بیب
و باهم رفتن بیرون و بستنی گرفتن داشتن میخوردن که یه کسی جلوشون سبز شد اون ...
یونگی : چییییی منن ؟
ات: نه پس عمه من بود با پاش منو هول میداد
یونگی : ببخشید واقعا دست خودم نبوده
ات: اوکی میشه امروز بریم بیرون ؟
یونگی : مثلااا تازه از مرگ برگشتی هاا
ات : میدونم
یونگی : هعیییی زندگی ؛ باشه بریم
ات : ممنونم
یونگی : خاهش میکنم
ات : خببب باید منو ببری نمیدونم کجا
یونگی : حالا صبحونتو بخور بدد
ات : باشهه
و باهم صبحونه خوردن
ات: خب یونگی من فهمیدم کجا بریم میخام منو ببری باهم دیگ تو خیابونا بگردیم
یونگی: حتما قشنگم لباساتو بپوش
ات: ممنونم ددی
یونگی : خاهش میکنم بیب
و باهم رفتن بیرون و بستنی گرفتن داشتن میخوردن که یه کسی جلوشون سبز شد اون ...
۱۲.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.