part:11
part:11
name: my girl friend
ویو لیا :رفتم سر کلاس نشسته بودم . معلم هنوز نیومده بود که دیدم در باز شد . یهو همون پسر قلدره امد چند نفر هم مثل بادگارداش بغلش بودن . ترسیدم اما رفت سمت یه پسره. فهمیده بودم که اسمش «. سوهو » هست. سوهو یه شیر دستش بود و کلا همشو ریخت رو اون یکی پسره و بقیه هم می خندیدن .
حرسم گرفته بود می خواستم برم بزنم تو گوشش حیف که نمی تونستم یجی حق داشته که با مشت زدتش .
اهمیت ندادم تا خودم قربانیه قلدری نشم .
چند ساعت بعد :
زنگ خورده بود و الان باید می رفتم سر کار .
کتابمو گذاشتم تو کیفم و رفتم .
۴۰ دقیقه بعد رسیدم .
رفتم داخل و یه مرد امد جلوم .
(علامت صاحب کافی شاپ:_ )
_: شما حتما باید کسی باشید که یرای کار پیام داده بود
لیا :بله
_:بفرمایید اینجا بشینید یکم در مورد کار توضیح بدپ
لیا:باشه
بعد چند دقیقه که درمورد کار بود رفتم و پیش بندم رو پوشیدم و شروع به کار کردم .
ساعت ۹ شب بود .کارم تموم شده بود خسته بودم . همه چی رو تمیز کردن چراغا رو هم خاموش کردمو درو با کلید بستم .
تو راه خونه بودم که احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه .
ترسیده بودم .یه مغازه دیدم.رفتم داخلش و چند تا چیز برداشتم امدم حساب کنم که دیدم دم در گوشیم رو برداشتم و توش نوشتم یکی داره تعقیبم میکنه لطفاً کمکم کنید .
پسره دیدش و گفت همرام بیا رفتم دیدم برد منو سمت یه در گفت اینجا در پشتیه تو فرار کن .
کلی تشکر کردمو رفتم .
name: my girl friend
ویو لیا :رفتم سر کلاس نشسته بودم . معلم هنوز نیومده بود که دیدم در باز شد . یهو همون پسر قلدره امد چند نفر هم مثل بادگارداش بغلش بودن . ترسیدم اما رفت سمت یه پسره. فهمیده بودم که اسمش «. سوهو » هست. سوهو یه شیر دستش بود و کلا همشو ریخت رو اون یکی پسره و بقیه هم می خندیدن .
حرسم گرفته بود می خواستم برم بزنم تو گوشش حیف که نمی تونستم یجی حق داشته که با مشت زدتش .
اهمیت ندادم تا خودم قربانیه قلدری نشم .
چند ساعت بعد :
زنگ خورده بود و الان باید می رفتم سر کار .
کتابمو گذاشتم تو کیفم و رفتم .
۴۰ دقیقه بعد رسیدم .
رفتم داخل و یه مرد امد جلوم .
(علامت صاحب کافی شاپ:_ )
_: شما حتما باید کسی باشید که یرای کار پیام داده بود
لیا :بله
_:بفرمایید اینجا بشینید یکم در مورد کار توضیح بدپ
لیا:باشه
بعد چند دقیقه که درمورد کار بود رفتم و پیش بندم رو پوشیدم و شروع به کار کردم .
ساعت ۹ شب بود .کارم تموم شده بود خسته بودم . همه چی رو تمیز کردن چراغا رو هم خاموش کردمو درو با کلید بستم .
تو راه خونه بودم که احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه .
ترسیده بودم .یه مغازه دیدم.رفتم داخلش و چند تا چیز برداشتم امدم حساب کنم که دیدم دم در گوشیم رو برداشتم و توش نوشتم یکی داره تعقیبم میکنه لطفاً کمکم کنید .
پسره دیدش و گفت همرام بیا رفتم دیدم برد منو سمت یه در گفت اینجا در پشتیه تو فرار کن .
کلی تشکر کردمو رفتم .
۲.۲k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.