شکنجه رمانتیک
شکنجه رمانتیک
𝑝𝑎𝑟𝑡⑤
(گایز ببخشید خدایی گشادیم میومد)
ویو تهیونگ•☆•
هردومونو نابود میکرد. ارباب بزرگ خیلی دستش سنگینه و اگه اون ب سانی شلاق میزد، قطعا زنده نمیموند. تنها راهی ک داشتم این بود: یا باید خودمو تسلیم میکردم، یا باید خودم شکنجش میکردم.
شکنجه کردن آدم ظریف و زیبایی مثل اون، کار راحتی نبود. اما اگر میخواستم هم سانی رو داشته باشم، هم ثروتم و.. باید راه دوم انتخاب میکردم، تصمیم گرفتم دیگه تو روی ارباب بزرگ بایستم.
٪زمان حال٪
دو نفر اومدن تو عمارتم تا امنیت قاچاق موادو تضمین کنم، چون میدونستن حمل کردن ① تن مواد مخدر، اصلا کار راحتی نیست و نسبت ب بقیه قاچاقا امنیت نداره.
تو پذیرایی نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم و قرارداد می بستیم ک نطقه ضعف من اومد. تو بغل آجوما بود پس نمی تونستم قیافشو ببینم، ولی می دونستم زیبایی درون از آدم خیلی زیاده. متعجب بودم، اون اصلا منو نگاه نمی کرد و انگار ن انگار ک من وجود دارم. اما بازم مهم نیست، چون تهش برای منه و جزو اموالمه.
وقتی سرمو برگردوندم دیدم ک اون دو نفر هم ب سانی خیره شدن، با سرفه بهشون اخطار دادم، ولی کو گوش شنوا؟
_اهم(با صدای بلند)
نفر اول:آمم خب کجا بودیم؟
فکر کنم از من ترسید، چون حتی جرعت نمی کرد ب در حموم نگاه کنه.
اما نفر دوم، هنوز ک هنوزه ب در حموم خیره شده بود.
_ببخشید ولی چیز جالبی اون طرف پیدا کردی؟
با نگاهی چاپلوسانه گفت: نه، هیچی نبود.
بعد شروع کرد دم گوش π(علامت نفر اول: π) پچ پچ کردن.
بعد از دو دقیقه، با نگاهی ک می تونستی موج چاپلوسی رو درونش ببینی؛ گفت: نظرت درباره معامله صاف و ساده چیه؟
_منظورت چیه؟
(علامت نفر دوم: ~)
~:همون دختری ک رفت اونجا(اشاره ب در حموم)
با عصبانیت ابرو بالا انداختم و گفتم: منظورتونو متوجه نمیشم(عصبی و دستاشو مشت کرده)
نفر اول (π) اومد در گوشم و لب زد: اون آدم چاپلوسیه، همه دخترارو برای رابطه جن/سی می خواد، اگر روی اون دختر حساسی؛ باید حساسیتتو نشون بدی. درسته؟
حرفشو تایید کردم و گفتم: معامله اول سر جاشه، اما فک نکنم با معامله با ~ علاقه ای داشته باشم.(عصبی)
~: نترس بابا فوقش ی بار می کن/مش بعدش دوباره واس خودت(نگاه چاپلوسانه)
دیگع واقعا زدم ب سیم آخر، بلند شدم یقشو گرفتم و گفتم: خفه شو عوضی(عربده)
و بعد شروع کردم ب زدنش. آجوما اومد و سعی کرد با π مارو از هم جدا کنه ولی هیچ کدومشون نتونستن مارو از هم جدا کنن، ای کاش می فهمیدم کل این مدت سانی مارو نگاه می کنه.
ویو سانی•♡•
حدودا ی ساعت بود ک تو وان خوابم برده بود، عجیب بود ک آجوما منو بیدار نکرده بود.
اما حالا اومد تو حموم.
_ع دخترم بیدار شدی؟(ن پس خوابید🗿) بیا اینم لباس و حوله(لباس تو خونه هرو دیدین دیگه)
𝑝𝑎𝑟𝑡⑤
(گایز ببخشید خدایی گشادیم میومد)
ویو تهیونگ•☆•
هردومونو نابود میکرد. ارباب بزرگ خیلی دستش سنگینه و اگه اون ب سانی شلاق میزد، قطعا زنده نمیموند. تنها راهی ک داشتم این بود: یا باید خودمو تسلیم میکردم، یا باید خودم شکنجش میکردم.
شکنجه کردن آدم ظریف و زیبایی مثل اون، کار راحتی نبود. اما اگر میخواستم هم سانی رو داشته باشم، هم ثروتم و.. باید راه دوم انتخاب میکردم، تصمیم گرفتم دیگه تو روی ارباب بزرگ بایستم.
٪زمان حال٪
دو نفر اومدن تو عمارتم تا امنیت قاچاق موادو تضمین کنم، چون میدونستن حمل کردن ① تن مواد مخدر، اصلا کار راحتی نیست و نسبت ب بقیه قاچاقا امنیت نداره.
تو پذیرایی نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم و قرارداد می بستیم ک نطقه ضعف من اومد. تو بغل آجوما بود پس نمی تونستم قیافشو ببینم، ولی می دونستم زیبایی درون از آدم خیلی زیاده. متعجب بودم، اون اصلا منو نگاه نمی کرد و انگار ن انگار ک من وجود دارم. اما بازم مهم نیست، چون تهش برای منه و جزو اموالمه.
وقتی سرمو برگردوندم دیدم ک اون دو نفر هم ب سانی خیره شدن، با سرفه بهشون اخطار دادم، ولی کو گوش شنوا؟
_اهم(با صدای بلند)
نفر اول:آمم خب کجا بودیم؟
فکر کنم از من ترسید، چون حتی جرعت نمی کرد ب در حموم نگاه کنه.
اما نفر دوم، هنوز ک هنوزه ب در حموم خیره شده بود.
_ببخشید ولی چیز جالبی اون طرف پیدا کردی؟
با نگاهی چاپلوسانه گفت: نه، هیچی نبود.
بعد شروع کرد دم گوش π(علامت نفر اول: π) پچ پچ کردن.
بعد از دو دقیقه، با نگاهی ک می تونستی موج چاپلوسی رو درونش ببینی؛ گفت: نظرت درباره معامله صاف و ساده چیه؟
_منظورت چیه؟
(علامت نفر دوم: ~)
~:همون دختری ک رفت اونجا(اشاره ب در حموم)
با عصبانیت ابرو بالا انداختم و گفتم: منظورتونو متوجه نمیشم(عصبی و دستاشو مشت کرده)
نفر اول (π) اومد در گوشم و لب زد: اون آدم چاپلوسیه، همه دخترارو برای رابطه جن/سی می خواد، اگر روی اون دختر حساسی؛ باید حساسیتتو نشون بدی. درسته؟
حرفشو تایید کردم و گفتم: معامله اول سر جاشه، اما فک نکنم با معامله با ~ علاقه ای داشته باشم.(عصبی)
~: نترس بابا فوقش ی بار می کن/مش بعدش دوباره واس خودت(نگاه چاپلوسانه)
دیگع واقعا زدم ب سیم آخر، بلند شدم یقشو گرفتم و گفتم: خفه شو عوضی(عربده)
و بعد شروع کردم ب زدنش. آجوما اومد و سعی کرد با π مارو از هم جدا کنه ولی هیچ کدومشون نتونستن مارو از هم جدا کنن، ای کاش می فهمیدم کل این مدت سانی مارو نگاه می کنه.
ویو سانی•♡•
حدودا ی ساعت بود ک تو وان خوابم برده بود، عجیب بود ک آجوما منو بیدار نکرده بود.
اما حالا اومد تو حموم.
_ع دخترم بیدار شدی؟(ن پس خوابید🗿) بیا اینم لباس و حوله(لباس تو خونه هرو دیدین دیگه)
۵.۶k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.