فراتر از عشق
پارت پنجم
اومد تو خونه و گفت: ا/ت صبر کن چرا اینقد حساسی
لباسو پرت کردم تو صورتش و گفتم: بده هه سو بپوشه به اون بیشتر میاد
از زبان تهیونگ:
ا/ت رفت و تو دستشویی و درو قفل کرد رو زمین جلوی در دستشویی نشستم و لباسی که پرت کرده بود تو صورتم و بو کردم وگفتم: ا/ت چرا اینقد تو حساسی؟ صدای گریه هاشو میشنیدم
گفتم کاش ازم میپرسیدی بهت میگفتم چی گفت
گفت: دوس دختر خوشگلی داری مواظبش باش
منم با سر تایید کردم و خندیدم...
هنوز حرفم تموم نشده بود که درو باز کردو محکم بغلم کرد و لباشو به لبام چسبوند قطره های اشکشو احساس میکردم که از چشماش روی گونه هام می ریخت، منم محکمتر بغلش کردم...
پنج دقیقه بعد...
از زبان ا/ت
لباسو بهم داد پوشیدم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تو ماشین سکوت خاصی بود که اصلا دوست نداشتم. پشت چراغ قرمز بودیم که یهو یه چیز گرمی به دستای سردم گرما داد. دستش بود. 😌
گفت: همه چیو فراموش کن همونطور که من فراموش کردم.
تو چشماش نگاه کردم و اونم تو چشمای من که با بوق ماشین عقبی فهمیدیم که چراغ سبز شده راه افتادیم که یهو گفتم منو استخدام کن
یهو زد کنارو با چشمای گرد نگاهم کرد
گفتم منو جای اون استخدام کن من بلدم منشی باشم
پوفی کشید و دستاش و تو موهاش کرد و گفت: باشع ببینم اینطوری تو خیالت راحت میشه؟
یکم لبخند میزنی؟
رسیدیم شهربازی.
تا شب بیرون بودیم و رفتیم یه عالمه خرید و گیم و کلی کار با هم که زمان از دستمون در رفت ساعتای یازده شب بود که تازه به ساعت نگاه کردیم و دیدیم دیگه مغازه ها باز نیست و شام نخوردیم رفتیم سوپری و اونجا دو تا کاسه نودل فوری خریدیم و اونجا خوردیم ساعتای دوازده نیمه شب بود که به خونه رسیدیم که من دویدم رو تخت و و رفتم زیر پتو که تِه اروم اروم اومد تو و به سمت تخت و یهو اومد منو از رو پتو بغل کرد که اومدم بیرون و فهمیدم اونایی که زیر پتو بغل کرده بوده بالش بوده دویدم بیرون از اتاق که بلاخره منو گرفت و رو شونش گذاشت (مدلی که تو اسلاید دومه) و برد رو تخت گذاشت لباسامونو دراوردیم و....
♡ددی میشه یواش تر؟
_هیش بیبی من امشب توقف نمیکنم من این شبو از دست نمیدم.....
من برای نوشتن پارتای بعدی نیاز به حمایتاتون دارم لایک کنید خواهشا❤️
اومد تو خونه و گفت: ا/ت صبر کن چرا اینقد حساسی
لباسو پرت کردم تو صورتش و گفتم: بده هه سو بپوشه به اون بیشتر میاد
از زبان تهیونگ:
ا/ت رفت و تو دستشویی و درو قفل کرد رو زمین جلوی در دستشویی نشستم و لباسی که پرت کرده بود تو صورتم و بو کردم وگفتم: ا/ت چرا اینقد تو حساسی؟ صدای گریه هاشو میشنیدم
گفتم کاش ازم میپرسیدی بهت میگفتم چی گفت
گفت: دوس دختر خوشگلی داری مواظبش باش
منم با سر تایید کردم و خندیدم...
هنوز حرفم تموم نشده بود که درو باز کردو محکم بغلم کرد و لباشو به لبام چسبوند قطره های اشکشو احساس میکردم که از چشماش روی گونه هام می ریخت، منم محکمتر بغلش کردم...
پنج دقیقه بعد...
از زبان ا/ت
لباسو بهم داد پوشیدم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تو ماشین سکوت خاصی بود که اصلا دوست نداشتم. پشت چراغ قرمز بودیم که یهو یه چیز گرمی به دستای سردم گرما داد. دستش بود. 😌
گفت: همه چیو فراموش کن همونطور که من فراموش کردم.
تو چشماش نگاه کردم و اونم تو چشمای من که با بوق ماشین عقبی فهمیدیم که چراغ سبز شده راه افتادیم که یهو گفتم منو استخدام کن
یهو زد کنارو با چشمای گرد نگاهم کرد
گفتم منو جای اون استخدام کن من بلدم منشی باشم
پوفی کشید و دستاش و تو موهاش کرد و گفت: باشع ببینم اینطوری تو خیالت راحت میشه؟
یکم لبخند میزنی؟
رسیدیم شهربازی.
تا شب بیرون بودیم و رفتیم یه عالمه خرید و گیم و کلی کار با هم که زمان از دستمون در رفت ساعتای یازده شب بود که تازه به ساعت نگاه کردیم و دیدیم دیگه مغازه ها باز نیست و شام نخوردیم رفتیم سوپری و اونجا دو تا کاسه نودل فوری خریدیم و اونجا خوردیم ساعتای دوازده نیمه شب بود که به خونه رسیدیم که من دویدم رو تخت و و رفتم زیر پتو که تِه اروم اروم اومد تو و به سمت تخت و یهو اومد منو از رو پتو بغل کرد که اومدم بیرون و فهمیدم اونایی که زیر پتو بغل کرده بوده بالش بوده دویدم بیرون از اتاق که بلاخره منو گرفت و رو شونش گذاشت (مدلی که تو اسلاید دومه) و برد رو تخت گذاشت لباسامونو دراوردیم و....
♡ددی میشه یواش تر؟
_هیش بیبی من امشب توقف نمیکنم من این شبو از دست نمیدم.....
من برای نوشتن پارتای بعدی نیاز به حمایتاتون دارم لایک کنید خواهشا❤️
۲.۹k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.