هوپ ویو
هوپ ویو
یه روز از سرکار برگشته بودم خونه و دیدم که حال ا.ت خوب نیست و هی میگه قلبم درد میکنه سعی کردم آرومش کنم و بهش دارو دادم فردا صبحش رفتم دکتر و گفتم که چرا اینطوری شده تا اینکه بدترین خبر عمرم رو شنیدم که حاضر بودم بمیرم(خدا نکنه😐) ولی اینو نشنوم رو شنیدم....
ا.ت ویو
از اون شب دو شب میگذره و همینطور دردم بدتر میشه نمیدونم چرا ولی دیشب حس کردم که هوپ سرحال نیست و همش خیلی بهم اهمیت میده اصلا از اوک شب بع بعد دیگه اون جیهوپ نیستش باید امشب بیاد خونه و دلیلش رو ازش بپرسم ولی نباید الکی نگران باشه
امروز داشتم طبق معمول کارای خونه رو انجام میدادم که یهو افتادم رو زمین و تپش قلب گرفتم نفسم بالا نمیومد تا اینکه صدای زنگ در اومد خیلی آروم خودم رو تکون دادم و بلند شدم و رفتم درو باز کردم و دیدم جیهوپه که یهو ناخواسته افتادم تو بقلش دستم رو گذاشتم رو قلبم صدای قلبم رو میشنیدم
هوپ. حالت خوبه سانم؟(ناراحت)
ا.ت. خوبم...ولی قلبم .....درد میگیره(مثلا نفسش میگیره)
هوپ منو بقل کرد و اورد تو اتاق
ا.ت. جیهوپ
هوپ. جونم؟
ا.ت. میتونی..بهم بگی وقتی...دکتر رفتی بهت چی گفتن؟
هوپ. چیز خواسی نگفتن بعدشم تو نباید حرف بزنی وقتی میبینی تو این وضیعت قرار گرفتی من نگرانتم ا.ت
ا.ت. خب چرا
هوپ. چون نمیخوام امیدم بلایی سرش بیاد تو باید استراحت کنی
ا.ت. مگه من ....چه مریضی دارم؟
هوپ. ا.ت، بعدا راجبش صحبت میکنیم خب عشقم؟
ا.ت. من میخوام ..الان بدونم
هوپ. الکی خودتو اذیت نکن کیوتم الان بخواب بعدا بهت میگم باشه؟
ا.ت. اوففف..باشهه ولی الان وقت خوابم نیست من ساعت ۱۱ میخوابم
هوپ. ولی باید استراحت کنی، شب بخیر
ا.ت. شب بخیر
آروم روی سرم رو بوسید و بهش لبخند زدم و از اتاق رفت بیرون چشمام رو بستم و تو فکر فرو رفتم و خوابیدم...
هوپ ویو
همش باید تظاهر کنم که هیچ اتفاقی نیافتاده ولی ا.ت تو بدترین شرایط ممکنه . و اگر بفهمه بدتر میشه اما نمیدونم که چرا این مریضی کوفتی باید سر ا.ت من بی افته و هیچ درمانی هم نداره و من باید بعد چند روزی نابود بشم
ولی چرا ا.ت اینطوری شده من که از جونم بیشتر مراقبش بودم و نمیزاشتم ناراحت شه
و...
یه روز از سرکار برگشته بودم خونه و دیدم که حال ا.ت خوب نیست و هی میگه قلبم درد میکنه سعی کردم آرومش کنم و بهش دارو دادم فردا صبحش رفتم دکتر و گفتم که چرا اینطوری شده تا اینکه بدترین خبر عمرم رو شنیدم که حاضر بودم بمیرم(خدا نکنه😐) ولی اینو نشنوم رو شنیدم....
ا.ت ویو
از اون شب دو شب میگذره و همینطور دردم بدتر میشه نمیدونم چرا ولی دیشب حس کردم که هوپ سرحال نیست و همش خیلی بهم اهمیت میده اصلا از اوک شب بع بعد دیگه اون جیهوپ نیستش باید امشب بیاد خونه و دلیلش رو ازش بپرسم ولی نباید الکی نگران باشه
امروز داشتم طبق معمول کارای خونه رو انجام میدادم که یهو افتادم رو زمین و تپش قلب گرفتم نفسم بالا نمیومد تا اینکه صدای زنگ در اومد خیلی آروم خودم رو تکون دادم و بلند شدم و رفتم درو باز کردم و دیدم جیهوپه که یهو ناخواسته افتادم تو بقلش دستم رو گذاشتم رو قلبم صدای قلبم رو میشنیدم
هوپ. حالت خوبه سانم؟(ناراحت)
ا.ت. خوبم...ولی قلبم .....درد میگیره(مثلا نفسش میگیره)
هوپ منو بقل کرد و اورد تو اتاق
ا.ت. جیهوپ
هوپ. جونم؟
ا.ت. میتونی..بهم بگی وقتی...دکتر رفتی بهت چی گفتن؟
هوپ. چیز خواسی نگفتن بعدشم تو نباید حرف بزنی وقتی میبینی تو این وضیعت قرار گرفتی من نگرانتم ا.ت
ا.ت. خب چرا
هوپ. چون نمیخوام امیدم بلایی سرش بیاد تو باید استراحت کنی
ا.ت. مگه من ....چه مریضی دارم؟
هوپ. ا.ت، بعدا راجبش صحبت میکنیم خب عشقم؟
ا.ت. من میخوام ..الان بدونم
هوپ. الکی خودتو اذیت نکن کیوتم الان بخواب بعدا بهت میگم باشه؟
ا.ت. اوففف..باشهه ولی الان وقت خوابم نیست من ساعت ۱۱ میخوابم
هوپ. ولی باید استراحت کنی، شب بخیر
ا.ت. شب بخیر
آروم روی سرم رو بوسید و بهش لبخند زدم و از اتاق رفت بیرون چشمام رو بستم و تو فکر فرو رفتم و خوابیدم...
هوپ ویو
همش باید تظاهر کنم که هیچ اتفاقی نیافتاده ولی ا.ت تو بدترین شرایط ممکنه . و اگر بفهمه بدتر میشه اما نمیدونم که چرا این مریضی کوفتی باید سر ا.ت من بی افته و هیچ درمانی هم نداره و من باید بعد چند روزی نابود بشم
ولی چرا ا.ت اینطوری شده من که از جونم بیشتر مراقبش بودم و نمیزاشتم ناراحت شه
و...
۳.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.