فیک همسر کوک P23
و رفتن خونه
روزی: تو برو استراحت کن
«بچه ها ساعت3ظهره ها»
کوک: باش
سفر به ساعت8
از زبون روزی
کوک رفت خوابید و منم رفتم تلویزیون نگاه کردم و وقتی تمام شد نگاه کردم دیدم ساعت7:36 گفتم برم غذا درست کنم. درحال غذا درست کردن بودم دیدم دستی دور کمرم حلقه شده و فهمیدم کوکه
روزی: بیدار شدی
؟
کوک: آره
بعد غذا
روزی: کوک
کوک: جانم
روزی: فردا با جیا دوست دختر شوگا میخوایم بریم بار میشه برم؟
کوک: آره
روزی: واقعا؟
کوک: آره
روزی رفت کوک رو بغل کرد
موقع خواب
روزی تا اومد روی تخت کوک بغلش کرد
روزی: مگه برای آخرین باره همدیگه رو میبینیم؟
کوک: این بدن عشقمه و میخوام لمسش کنم
ساعت9
از زبون روزی
صبح بیدار شدم دیدم کوک نیست و گوشیمو که نگاه کردم دیدم کوک بهم یه پیامک داده بود
پیامک کوک: ببخشید عشقم پی دی نیم زنگ زد باید برای دنس آهنگ جدیدمون تمرین کنیم
روزی: عیب نداره عزیزم فقط کی میای
ج نداد
روزی: ولش کن بزار برم صبحانه حاضر کنم
بعد صبحانه روزی رفت با گوشیش ور رفت
ساعت12
روزی: خب برم لباس انتخاب کنم آها این خوبه
روزی تا ساعت2 حالا یجوری خودش سرگرم کرد
روزی: خب برم حمام
ساعت3
از زبون روزی
خب حمام کردم و موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم و آرایش خیلی سبک کردم و موهامو صاف کردم و دیدم ساعت4عه بعد رفتم خونه جیا
در خونه
جیا باز کرد
جیا: میخواستم بهت زنگ بزنم
روزی: خب بریم؟
جیا: بریم
رسیدن بار و داداش جیا هم اومد«اسم داداش جیا الکسه»
الکس: سلام جیا و سلام خانم روزی
روزی: سلام آقای...
الکس: اسمم الکسه
روزی: سلام آقای الکس
یکم بعد رفتن داخل بار
کوک: خب برم بار باید حواسم به روزی باشه
کوک رسید بار
الکس: خانم روزی شما چیزی میخورید
روزی: نه مرسی
الکس: اوکی پس هرچی خواستید بگید
روزی با لبخند: مرسی شما خیلی مهربون هستید
کوک پیداشون کرد و فکر کرد روزی داره بهش خیانت میکنه و اشکش در اومد و رفت
کوک: چطور تونست«بغض»
ساعت 9شب
روزی: بچه ها من میریم
جیا: باشه خداحافظ
روزی: خداحافظ
و رفت خونه دید کوک نشسته
روزی: سلام عزیزم
کوک:....
روزی: کوک چیشده؟
و رفت پیش کوک
کوک: دیگه باهام حرف نمیزنی
و از میخواست خونه بره بیرون که روزی دستش رو گرفت
روزی: کوک چیشده؟
کوک: اون کی بود توی بار
روزی: برادر جیا
کوک: فکر همه جا رو هم کرده که دیدمشون چی بگه
و دستشو از دست روزی کشید و رفت
روزی تا رفت بلند گریه کرد
روزی: چرا اینجوری کرد«گریه بلند»
10دقیقه بعد
روزی رفت دسشویی و دست و صورتشو شست و خودشو تو آینه دید و یه مشت به آینه زد و آینه خورد شد و دست روزی هم پر خون شد
دیگه حال نوشتن ندارم
من خودم خیلی ناراحت شدم 🙁😔
شرط
20لا
10کا
روزی: تو برو استراحت کن
«بچه ها ساعت3ظهره ها»
کوک: باش
سفر به ساعت8
از زبون روزی
کوک رفت خوابید و منم رفتم تلویزیون نگاه کردم و وقتی تمام شد نگاه کردم دیدم ساعت7:36 گفتم برم غذا درست کنم. درحال غذا درست کردن بودم دیدم دستی دور کمرم حلقه شده و فهمیدم کوکه
روزی: بیدار شدی
؟
کوک: آره
بعد غذا
روزی: کوک
کوک: جانم
روزی: فردا با جیا دوست دختر شوگا میخوایم بریم بار میشه برم؟
کوک: آره
روزی: واقعا؟
کوک: آره
روزی رفت کوک رو بغل کرد
موقع خواب
روزی تا اومد روی تخت کوک بغلش کرد
روزی: مگه برای آخرین باره همدیگه رو میبینیم؟
کوک: این بدن عشقمه و میخوام لمسش کنم
ساعت9
از زبون روزی
صبح بیدار شدم دیدم کوک نیست و گوشیمو که نگاه کردم دیدم کوک بهم یه پیامک داده بود
پیامک کوک: ببخشید عشقم پی دی نیم زنگ زد باید برای دنس آهنگ جدیدمون تمرین کنیم
روزی: عیب نداره عزیزم فقط کی میای
ج نداد
روزی: ولش کن بزار برم صبحانه حاضر کنم
بعد صبحانه روزی رفت با گوشیش ور رفت
ساعت12
روزی: خب برم لباس انتخاب کنم آها این خوبه
روزی تا ساعت2 حالا یجوری خودش سرگرم کرد
روزی: خب برم حمام
ساعت3
از زبون روزی
خب حمام کردم و موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم و آرایش خیلی سبک کردم و موهامو صاف کردم و دیدم ساعت4عه بعد رفتم خونه جیا
در خونه
جیا باز کرد
جیا: میخواستم بهت زنگ بزنم
روزی: خب بریم؟
جیا: بریم
رسیدن بار و داداش جیا هم اومد«اسم داداش جیا الکسه»
الکس: سلام جیا و سلام خانم روزی
روزی: سلام آقای...
الکس: اسمم الکسه
روزی: سلام آقای الکس
یکم بعد رفتن داخل بار
کوک: خب برم بار باید حواسم به روزی باشه
کوک رسید بار
الکس: خانم روزی شما چیزی میخورید
روزی: نه مرسی
الکس: اوکی پس هرچی خواستید بگید
روزی با لبخند: مرسی شما خیلی مهربون هستید
کوک پیداشون کرد و فکر کرد روزی داره بهش خیانت میکنه و اشکش در اومد و رفت
کوک: چطور تونست«بغض»
ساعت 9شب
روزی: بچه ها من میریم
جیا: باشه خداحافظ
روزی: خداحافظ
و رفت خونه دید کوک نشسته
روزی: سلام عزیزم
کوک:....
روزی: کوک چیشده؟
و رفت پیش کوک
کوک: دیگه باهام حرف نمیزنی
و از میخواست خونه بره بیرون که روزی دستش رو گرفت
روزی: کوک چیشده؟
کوک: اون کی بود توی بار
روزی: برادر جیا
کوک: فکر همه جا رو هم کرده که دیدمشون چی بگه
و دستشو از دست روزی کشید و رفت
روزی تا رفت بلند گریه کرد
روزی: چرا اینجوری کرد«گریه بلند»
10دقیقه بعد
روزی رفت دسشویی و دست و صورتشو شست و خودشو تو آینه دید و یه مشت به آینه زد و آینه خورد شد و دست روزی هم پر خون شد
دیگه حال نوشتن ندارم
من خودم خیلی ناراحت شدم 🙁😔
شرط
20لا
10کا
۸.۱k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.