تکپارتی
تکپارتی
وقتی ولش کردی ولی...
راوی
پسرک خستهو دل شکسته روی مبل نشسته بود،با یادآوری تک تک لحظه ها چشماش خیس تر میشد،نمیتونست باور کنه عشقش..تنها کسی که با دیدنش دل سردش به رحم اومده بود اونو ترک کرده،حتی خودشم نمیدونست چه کار بدی کرده که باعث شده عشقش ترکش کنه،با وجود اینکه دخترک تنهاش گذاشته اما بازم از دستش ناراحت نیست،بازم از ته قلب اونو دوست داره
احساس خوبی نداشت انگار یه بغض سنگین توی گلوش بود که نمیتونست اونو آزاد کنه،به سختی از پله ها بالا رفتو وارد اتاق شد،در کمدو باز کرد آخرین پیراهن دخترشو برداشتو با تمام وجود بو کشید،هنوزم همون بوی قبلو میداد
با یادآوری عشقش اشکاش دوباره سرازیر شد،قطعا هر دختری پسرک رو تو این حال میدید دلش براش میسوخت،کی میتونه این پیشیه کیوتو ناراحت کنه؟
روی تخت دراز کشید بازم به یاد گذشته افتاد
فلش بک به روز آشنایی ات و یونگی
دخترکی که تنهاو بی کس گوشه ی خیابون نشسته بود توی این هوای سردو تاریک کلی شکارچی وجود داشت که میتونست بلایی سر این دختر بیاره اما دیگه هیچی برای از دست دادن نداشت
از یه طرف پدر مادرش که از هم طلاق گرفتن از طرفی هم برادرش که با بی رحمی تن خواهرشو فروخت،اینقدر گریه کرده بود که دیگه نمیتوست از جاش تکون بخوره اما ناگهان احساس کرد یه نفر کنارش نشسته،سرشو بلند کردو پسری با موهای مشکی دید،یه پسر شبیه گربه!از چشمای پسرک میشد فهمید ناراحته،دلش شکسته
دخترک اشکاشو پاک کردو با دقت بیشتر به پسر نگاه کرد
یونگی.چند ساله؟
ات.۱۷
یونگی.چرا تنهایی اینجایی؟نمیدونی خطرناکه
ات.از دست داداشم فرار کردم
یونگی.مگه داداشت چیکار کرده؟
با این حرف یونگی دوباره اشکای دختر سرازیر شد
ات.از بدن من برای در آمد زایی خودش استفاده میکنه(گریه)
یونگی.پاشو بریم خونه من
یونگی بلند شدو دستشو به سمت دختر دراز کرد،دخترک هم بلافاصله دست یونگی رو گرفت،نمیدونست کار خوبی کرده که به اون اعتماد کرده یا نه،اما حسی از ته دلش میگفت که اون پسر خیلی خوبیه
پایان فلش بک
یونگی دیگه نمیتونست طاقت بیاره هر لحظه قلبش بیشتر درد میگرفت،به سمت پشت بوم رفت،شاید اینطوری بتونه غم نبودن عشقشو فراموش کنه
چشماشو بستو تمام....
یونگی
چشمامو باز کردم،این چه خواب چرتی بود دیدم به بغلم نگاه کردم ات مثل یه خرگوش خودشو توی بغلش جا کرده بود،اروم چشماشو باز کرد
ات.اوپا چیزی شده
یونگی.نه عزیزم فقط یه خواب مسخره دیدم،تو بخواب
ات.اوهوم باشه
ات دوباره چشماشو بست چشمامو بستمو سرمو تو موهاش فرو بردم،چه کار خوبی کردم اونو اووردم پیش خودم
پایان
وقتی ولش کردی ولی...
راوی
پسرک خستهو دل شکسته روی مبل نشسته بود،با یادآوری تک تک لحظه ها چشماش خیس تر میشد،نمیتونست باور کنه عشقش..تنها کسی که با دیدنش دل سردش به رحم اومده بود اونو ترک کرده،حتی خودشم نمیدونست چه کار بدی کرده که باعث شده عشقش ترکش کنه،با وجود اینکه دخترک تنهاش گذاشته اما بازم از دستش ناراحت نیست،بازم از ته قلب اونو دوست داره
احساس خوبی نداشت انگار یه بغض سنگین توی گلوش بود که نمیتونست اونو آزاد کنه،به سختی از پله ها بالا رفتو وارد اتاق شد،در کمدو باز کرد آخرین پیراهن دخترشو برداشتو با تمام وجود بو کشید،هنوزم همون بوی قبلو میداد
با یادآوری عشقش اشکاش دوباره سرازیر شد،قطعا هر دختری پسرک رو تو این حال میدید دلش براش میسوخت،کی میتونه این پیشیه کیوتو ناراحت کنه؟
روی تخت دراز کشید بازم به یاد گذشته افتاد
فلش بک به روز آشنایی ات و یونگی
دخترکی که تنهاو بی کس گوشه ی خیابون نشسته بود توی این هوای سردو تاریک کلی شکارچی وجود داشت که میتونست بلایی سر این دختر بیاره اما دیگه هیچی برای از دست دادن نداشت
از یه طرف پدر مادرش که از هم طلاق گرفتن از طرفی هم برادرش که با بی رحمی تن خواهرشو فروخت،اینقدر گریه کرده بود که دیگه نمیتوست از جاش تکون بخوره اما ناگهان احساس کرد یه نفر کنارش نشسته،سرشو بلند کردو پسری با موهای مشکی دید،یه پسر شبیه گربه!از چشمای پسرک میشد فهمید ناراحته،دلش شکسته
دخترک اشکاشو پاک کردو با دقت بیشتر به پسر نگاه کرد
یونگی.چند ساله؟
ات.۱۷
یونگی.چرا تنهایی اینجایی؟نمیدونی خطرناکه
ات.از دست داداشم فرار کردم
یونگی.مگه داداشت چیکار کرده؟
با این حرف یونگی دوباره اشکای دختر سرازیر شد
ات.از بدن من برای در آمد زایی خودش استفاده میکنه(گریه)
یونگی.پاشو بریم خونه من
یونگی بلند شدو دستشو به سمت دختر دراز کرد،دخترک هم بلافاصله دست یونگی رو گرفت،نمیدونست کار خوبی کرده که به اون اعتماد کرده یا نه،اما حسی از ته دلش میگفت که اون پسر خیلی خوبیه
پایان فلش بک
یونگی دیگه نمیتونست طاقت بیاره هر لحظه قلبش بیشتر درد میگرفت،به سمت پشت بوم رفت،شاید اینطوری بتونه غم نبودن عشقشو فراموش کنه
چشماشو بستو تمام....
یونگی
چشمامو باز کردم،این چه خواب چرتی بود دیدم به بغلم نگاه کردم ات مثل یه خرگوش خودشو توی بغلش جا کرده بود،اروم چشماشو باز کرد
ات.اوپا چیزی شده
یونگی.نه عزیزم فقط یه خواب مسخره دیدم،تو بخواب
ات.اوهوم باشه
ات دوباره چشماشو بست چشمامو بستمو سرمو تو موهاش فرو بردم،چه کار خوبی کردم اونو اووردم پیش خودم
پایان
۱۱.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.