ازدواج اجباری پارت49
خ.کیم :این چند سال دارم نقشه میکشم بعد شما احمقا دارید خرابش میکنید
مینا: ولی.....
دادزدم
خ.کیم:ساکت باشید گمشید بیرون تا یه فکری براش بکنم
رفتن بیرون تو اتاق میومم و میرفتم این بچه که فهمیده هیچ اما این جونگکوک تهیونگ گفت که خیلی وقته میدونه این چرا مثل یه گرگه و چیزی ازش پنهان نمی مونه
............ا.ت
تو اشپز خانه با خ.جئون و سونا داشتیم غذا درست می کردیم که مینا و لارا هم اومدن لارا خیلی بد نگاهم می کرد احمق فکر کرده چیه
لارا:خاله شما برید استراحت کنید ما تمومش میکنیم
خ.جئون:نه دخترم اشکالی نداره خودم تمومش می کنم
لارا:نه به خدا نمیشه خاله شما برید استراحت کنید خیلی وقته اینجاید
خ.جئون:باشه پس شما تمومش کنید
خندید و رفت ای خدا اونم خیلی مهربونه درست مثل جونگکوک یکم بعد عمه کیم اومد تو آشپزخونه و با چشم به سونا اشاره کرد که اونم رفت بیرون و درو پشت سرش بست
خ.کیم:ای موش کوچولو انگار خیلی جرئت داری
اخم کردم و به مینا نگاه کردم
لارا:منظورتون چیه
خ.کیم:چطور جرئت کردی دست بزاری رو نقشه ای که چند ساله دارم میکشم حالا که بعضی چیزا و میدونی اینم بدون
ترسیدم منظورش از نقشه که چند ساله میکشه چیه
ا.ت:باید چی رو بدونم
خ.کیم: مینا هیچ وقت نمیتونه ب*چه دار شه من اون کسی بودم که هوسوک و مینا رو به هم نزدیک کردم چون میدونستم مینا نمیتونه ب*چه دار شه
ا.ت:چرا
خ.کیم:برای اینکه برادرم جئون هیچ وارث یا نوه ای نداشته باشه و تاریانگ رو همسر جونگکوک کردم چون میدونستم سرطان داره و ممکنه بم*یره و مر*د
از ترس چا*قو که باهاش سبزی خرد می کردم از دستم افتاد لارا خ.کیم خندیدن و اخم کردم
ا.ت:چرا این هارو برا من تعریف می کنید
خ.کیم:چون تو زن جونگکوکی و من چند ساله که دارم تلاش مکنم که جئون ها نوه ای نداشته باشن پس اگه این نباشه نوبت نوه های منه اما نمیدونم تو از یکدفعه کجا پیدات شد
نتونستم جلوشونو بگیرم که نیایی اما گفتم اشکالی نداره ولی الان میبینم جرئت زیادی داری
ا.ت:من کاری نکردم
خ.کیم:ببین دختر خوب من نمیخوام زندگیت نابودکنم چون هنوز جوانی پس بهت یه فرصت میدم
از ترس دستام می لرزید خدایا من دچار چی شدم اینا دیگه چه جور ادمایی هستن
ا.ت:من به جونگکوک میگم
خ.کیم خندید
خ.کیم:اون خودش همه چیز رو میدونه حتی فکر کنم الان میدونه ما اینجاییم
از ترس چشمام بیرون زد
ا.ت:تو ازم چی میخوای
خ.کیم: بی صدا بمون و هرگز یه بودن یه بچه فکر نکن وگر نه سر نوشت تو هم مثل تاریانگ میشه
خنده بلندی کردم که متعجب نگاهم کردن
ا.ت:اه عمه ببخشید منظورم بی احترامی به حرفاتون نبود ولی چرا باید از حرفای تو اطاعت کنم
خ.کیم:چون مجبوری وگرنه بلایی.....
نزاشتم حرفش تموم شه گفتم
ا.ت:اه لطفا منو تهدید نکنید چون خندم میگیره شاید این دو احمق از حرفات بترسن ولی تو باید خودتو از چشم جئون ا.ت ببینی
معلوم بود عصبی شد
لارا:دختره بی احترام درست حرف بزن
ا.ت: چرا مگه دروغ میگم بزار بهت بگم تو به جز یه احمق طمع کار کن یه گوشه نشسته و چشم به ثروت بقیه داره چیزی نیستی
خواستم برم اما خ. کیم با حرفش نگهم داشت
خ.کیم :پس تو تصمیم خودتو گرفتی منم دیگه بهت رحم نمی کنم دختر بی* شرم خانواده پارک
ا.ت:هر کاری دوست داری بکن من ازت نمیترسم اه البته من جئون ا.ت هستم
یه شونه به مینا زدم و رفتم سمت در و برگشتم
ا.ت: اه جئون مینا باید مراقب بچه ت باشی پس خوب غذا بخور
بعد اون ها رو تو عصبانیت جا گزاشتم و به طرف یالا رفتم تو اتاق اما......
شرط پارت بعد لطفا فیک و پیجم رو به بقیه معرفی کنید و اگه فالورا شدن595 پارت بعدی میزارم🤍👍
مینا: ولی.....
دادزدم
خ.کیم:ساکت باشید گمشید بیرون تا یه فکری براش بکنم
رفتن بیرون تو اتاق میومم و میرفتم این بچه که فهمیده هیچ اما این جونگکوک تهیونگ گفت که خیلی وقته میدونه این چرا مثل یه گرگه و چیزی ازش پنهان نمی مونه
............ا.ت
تو اشپز خانه با خ.جئون و سونا داشتیم غذا درست می کردیم که مینا و لارا هم اومدن لارا خیلی بد نگاهم می کرد احمق فکر کرده چیه
لارا:خاله شما برید استراحت کنید ما تمومش میکنیم
خ.جئون:نه دخترم اشکالی نداره خودم تمومش می کنم
لارا:نه به خدا نمیشه خاله شما برید استراحت کنید خیلی وقته اینجاید
خ.جئون:باشه پس شما تمومش کنید
خندید و رفت ای خدا اونم خیلی مهربونه درست مثل جونگکوک یکم بعد عمه کیم اومد تو آشپزخونه و با چشم به سونا اشاره کرد که اونم رفت بیرون و درو پشت سرش بست
خ.کیم:ای موش کوچولو انگار خیلی جرئت داری
اخم کردم و به مینا نگاه کردم
لارا:منظورتون چیه
خ.کیم:چطور جرئت کردی دست بزاری رو نقشه ای که چند ساله دارم میکشم حالا که بعضی چیزا و میدونی اینم بدون
ترسیدم منظورش از نقشه که چند ساله میکشه چیه
ا.ت:باید چی رو بدونم
خ.کیم: مینا هیچ وقت نمیتونه ب*چه دار شه من اون کسی بودم که هوسوک و مینا رو به هم نزدیک کردم چون میدونستم مینا نمیتونه ب*چه دار شه
ا.ت:چرا
خ.کیم:برای اینکه برادرم جئون هیچ وارث یا نوه ای نداشته باشه و تاریانگ رو همسر جونگکوک کردم چون میدونستم سرطان داره و ممکنه بم*یره و مر*د
از ترس چا*قو که باهاش سبزی خرد می کردم از دستم افتاد لارا خ.کیم خندیدن و اخم کردم
ا.ت:چرا این هارو برا من تعریف می کنید
خ.کیم:چون تو زن جونگکوکی و من چند ساله که دارم تلاش مکنم که جئون ها نوه ای نداشته باشن پس اگه این نباشه نوبت نوه های منه اما نمیدونم تو از یکدفعه کجا پیدات شد
نتونستم جلوشونو بگیرم که نیایی اما گفتم اشکالی نداره ولی الان میبینم جرئت زیادی داری
ا.ت:من کاری نکردم
خ.کیم:ببین دختر خوب من نمیخوام زندگیت نابودکنم چون هنوز جوانی پس بهت یه فرصت میدم
از ترس دستام می لرزید خدایا من دچار چی شدم اینا دیگه چه جور ادمایی هستن
ا.ت:من به جونگکوک میگم
خ.کیم خندید
خ.کیم:اون خودش همه چیز رو میدونه حتی فکر کنم الان میدونه ما اینجاییم
از ترس چشمام بیرون زد
ا.ت:تو ازم چی میخوای
خ.کیم: بی صدا بمون و هرگز یه بودن یه بچه فکر نکن وگر نه سر نوشت تو هم مثل تاریانگ میشه
خنده بلندی کردم که متعجب نگاهم کردن
ا.ت:اه عمه ببخشید منظورم بی احترامی به حرفاتون نبود ولی چرا باید از حرفای تو اطاعت کنم
خ.کیم:چون مجبوری وگرنه بلایی.....
نزاشتم حرفش تموم شه گفتم
ا.ت:اه لطفا منو تهدید نکنید چون خندم میگیره شاید این دو احمق از حرفات بترسن ولی تو باید خودتو از چشم جئون ا.ت ببینی
معلوم بود عصبی شد
لارا:دختره بی احترام درست حرف بزن
ا.ت: چرا مگه دروغ میگم بزار بهت بگم تو به جز یه احمق طمع کار کن یه گوشه نشسته و چشم به ثروت بقیه داره چیزی نیستی
خواستم برم اما خ. کیم با حرفش نگهم داشت
خ.کیم :پس تو تصمیم خودتو گرفتی منم دیگه بهت رحم نمی کنم دختر بی* شرم خانواده پارک
ا.ت:هر کاری دوست داری بکن من ازت نمیترسم اه البته من جئون ا.ت هستم
یه شونه به مینا زدم و رفتم سمت در و برگشتم
ا.ت: اه جئون مینا باید مراقب بچه ت باشی پس خوب غذا بخور
بعد اون ها رو تو عصبانیت جا گزاشتم و به طرف یالا رفتم تو اتاق اما......
شرط پارت بعد لطفا فیک و پیجم رو به بقیه معرفی کنید و اگه فالورا شدن595 پارت بعدی میزارم🤍👍
۲۷.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.