چند پارتی
چند پارتی
پارت4
پارت اخر
درخواستی
(نشسته بودیم بیرون که یکم بعد دکتر اومد پیشمون)
ا.ت: چیشد؟ حالش خوبه؟ بیدار میشه؟( با گریه و نگرانی)
دکتر: نیاز نیست نگران باشین به زودی بیدار میشه
تهیونگ: میتونیم بریم ببینیمش؟
دکتر: فعلا نه باید استراحت کنه وقتی به هوش اومد میتونین برین پیشش
تهیونگ: ممنون
دکتر: خواهش میکنم
(دکتر رفت و از خوشحالی گریه میکردم تهیونگ اومد پیشم نشست)
تهیونگ: گریه نکن اون حالش خوبه بیدار میشه
ا.ت: تو باهاش خیلی بد بودی
تهیونگ: قسم میخورم دیگه باهاش اونطور رفتار نخواهم کرد دیگه بین بچه ها فرق نمیزارم
(چند ساعت گذشت و بیرون منتظر بودم که دکتر گفت می هی به هوش اومده تهیونگ و من زود رفتیم توی اتاق پیشش)
ا.ت: می هی دختر قشنگم تو خوبی؟( گریه)
می هی: من خوبم مامان گریه نکن
تهیونگ: می هی حالت خوبه؟
(تهیونگ نشست پیش می هی و دستشو با گریه گرفت)
می هی: اره من خوبم( بغض کرد)
تهیونگ: دختر قشنگ من زود خوب شو باشه؟ زود خوب شو بریم خونه باهم بازی کنیم باشه؟
می هی: باشه( گریه )
(تهیونگ اشکای می هی رو پاک کرد و گونشو بوسید و بعد چند هفته حال می هی خوب شد و رفتیم خونه و تهیونگ از اون روز دیگه بین بچه ها فرق نمیزاشت و با هردو مثل هم رفتار میکرد)
تمام
پارت4
پارت اخر
درخواستی
(نشسته بودیم بیرون که یکم بعد دکتر اومد پیشمون)
ا.ت: چیشد؟ حالش خوبه؟ بیدار میشه؟( با گریه و نگرانی)
دکتر: نیاز نیست نگران باشین به زودی بیدار میشه
تهیونگ: میتونیم بریم ببینیمش؟
دکتر: فعلا نه باید استراحت کنه وقتی به هوش اومد میتونین برین پیشش
تهیونگ: ممنون
دکتر: خواهش میکنم
(دکتر رفت و از خوشحالی گریه میکردم تهیونگ اومد پیشم نشست)
تهیونگ: گریه نکن اون حالش خوبه بیدار میشه
ا.ت: تو باهاش خیلی بد بودی
تهیونگ: قسم میخورم دیگه باهاش اونطور رفتار نخواهم کرد دیگه بین بچه ها فرق نمیزارم
(چند ساعت گذشت و بیرون منتظر بودم که دکتر گفت می هی به هوش اومده تهیونگ و من زود رفتیم توی اتاق پیشش)
ا.ت: می هی دختر قشنگم تو خوبی؟( گریه)
می هی: من خوبم مامان گریه نکن
تهیونگ: می هی حالت خوبه؟
(تهیونگ نشست پیش می هی و دستشو با گریه گرفت)
می هی: اره من خوبم( بغض کرد)
تهیونگ: دختر قشنگ من زود خوب شو باشه؟ زود خوب شو بریم خونه باهم بازی کنیم باشه؟
می هی: باشه( گریه )
(تهیونگ اشکای می هی رو پاک کرد و گونشو بوسید و بعد چند هفته حال می هی خوب شد و رفتیم خونه و تهیونگ از اون روز دیگه بین بچه ها فرق نمیزاشت و با هردو مثل هم رفتار میکرد)
تمام
۱۲.۸k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.