ازدواج اجباری
شروع.....
شب عروسیش بود همون شبی که همهی دخترا آرزشو داشتن
داماد دم ارایشگاه منتظرش بود که پایین اومد
سارا:سینا
سینا برگشت و نگاهی به سارا انداخت ولی انگار زیاد خوشحال نبود
سینا:سوار شو
تا برسن به باغ حرفی بینشون رد و بدل نشد
وقتی به باغ رسیدند
سارا:اصلا حوصله عکاسی ندارم
سینا:اگه بخوای میتونم کنسلش کنم خودمم علاقه ای به گذاشتن یادگاری از این عروسی ندارم.
سارا:وا مگه میشه از عروسیمون عکس نداشته باشیم؟ اصن غلط کردم بریم
سینا:عروسی که زوری باشه برام مهم نیست ازش یادگاری داشته باشم یا نه فقط هم به خاطر مامانم دارم عکس میگیرم
عکاسی تموم شد
ولی از نظر سارا بدترین عکاسیه عمرش
بود چقدر غریبانه عکس می گرفتن و از قیافه دوتامون زار میزد که دلشون نمیخواد عکس بگیرن
بالاخره به هر ترتیبی بود به تالار رسیدند .......
شب عروسیش بود همون شبی که همهی دخترا آرزشو داشتن
داماد دم ارایشگاه منتظرش بود که پایین اومد
سارا:سینا
سینا برگشت و نگاهی به سارا انداخت ولی انگار زیاد خوشحال نبود
سینا:سوار شو
تا برسن به باغ حرفی بینشون رد و بدل نشد
وقتی به باغ رسیدند
سارا:اصلا حوصله عکاسی ندارم
سینا:اگه بخوای میتونم کنسلش کنم خودمم علاقه ای به گذاشتن یادگاری از این عروسی ندارم.
سارا:وا مگه میشه از عروسیمون عکس نداشته باشیم؟ اصن غلط کردم بریم
سینا:عروسی که زوری باشه برام مهم نیست ازش یادگاری داشته باشم یا نه فقط هم به خاطر مامانم دارم عکس میگیرم
عکاسی تموم شد
ولی از نظر سارا بدترین عکاسیه عمرش
بود چقدر غریبانه عکس می گرفتن و از قیافه دوتامون زار میزد که دلشون نمیخواد عکس بگیرن
بالاخره به هر ترتیبی بود به تالار رسیدند .......
۱.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.