پارت 15
پارت 15
(فلش بک به 7 سال قبل روز مرگ خانواده ا.ت)
پدر و مادرم مثل همیشه بازم داشتن دعوا میکردن. پدرم این چند روزه خیلی عجیب شده بود. شب ها دیر میومد و هر وقت هم که میومد یا رنگ پریده تر از قبل بود یا یه اتفاقی براش افتاده بود. مادرم دیگه نمیتونست تحمل کنه و بره همین شب ها مداوم دعواشون میشد. بغض گلومو چنگ زدم. روی پله ها نشسته بودمو خودم رو تو سایه ها قایم کرده بودم تا متوجه من نشن. فکر میکردن از دعواهاشون خبر نداشتم ولی من همیشه اینجا مینشستم و بی صدا گریه میکردم. هدفونم رو روی گوشم گذاشتم و صداشو تا آخر زیاد کردم تا صداشونو نشنوم. تو همین حین صدای مخرب و گوش خراشی شنیدم. هدفونم رو رو گردنم گذاشتم و آروم سمت پذیرایی رفتم و پشت دیوار قایم شدم. در ورودی شکسته بود و روی زمین خون زیادی ریخته شده بود. میخواستم برم جلو که متوجه شدم چند نفر داخل هستن بره همین خودمو قایم کردم.
*اونا یه دخترم دارن. پیداش کنین.
سریع رفتم طبقه بالا و توی اتاق زیر شیروونی قایم شدم. از لای سوراخ دیوار بیرونو چک میکردم. متوجه یه مرد شدم که پالتوشو درآورد و داد به یکی از همراهانش. نمیتونستم صورتشو خوب ببینم ولی مطمئن بودم روی دست چپش یه تتوی دیو داشت.
وقتی مطمئن شدم که رفتن اومدم بیرون و رفتم سمت پذیرایی و با جنازه پدر و مادرم که غرق در خوند بود مواجه شدم.
پایان فلش بک
من مطمئنم که اون تتو همین تتوییه که اینجا روی دست آقای پارکه.
•ا.ت چیکار میکنی بیا پایین دیگه
_اومدم اومدم.
سریع کامپیوترو خاموش کردم و رفتم پایین.
•چیکار میکردی سه ساعت؟
_ها؟ آهان نه هیچی میخواستم یه چیزی رو چک کنم.
•آهان. راستی امشب پدر برای بازگشت من یه مهمونی گرفته و منم تو و هیونجین با دوستاتو دعوت میکنم. شب منتظرتونم نیان من میدونم و شماها.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
(فلش بک به 7 سال قبل روز مرگ خانواده ا.ت)
پدر و مادرم مثل همیشه بازم داشتن دعوا میکردن. پدرم این چند روزه خیلی عجیب شده بود. شب ها دیر میومد و هر وقت هم که میومد یا رنگ پریده تر از قبل بود یا یه اتفاقی براش افتاده بود. مادرم دیگه نمیتونست تحمل کنه و بره همین شب ها مداوم دعواشون میشد. بغض گلومو چنگ زدم. روی پله ها نشسته بودمو خودم رو تو سایه ها قایم کرده بودم تا متوجه من نشن. فکر میکردن از دعواهاشون خبر نداشتم ولی من همیشه اینجا مینشستم و بی صدا گریه میکردم. هدفونم رو روی گوشم گذاشتم و صداشو تا آخر زیاد کردم تا صداشونو نشنوم. تو همین حین صدای مخرب و گوش خراشی شنیدم. هدفونم رو رو گردنم گذاشتم و آروم سمت پذیرایی رفتم و پشت دیوار قایم شدم. در ورودی شکسته بود و روی زمین خون زیادی ریخته شده بود. میخواستم برم جلو که متوجه شدم چند نفر داخل هستن بره همین خودمو قایم کردم.
*اونا یه دخترم دارن. پیداش کنین.
سریع رفتم طبقه بالا و توی اتاق زیر شیروونی قایم شدم. از لای سوراخ دیوار بیرونو چک میکردم. متوجه یه مرد شدم که پالتوشو درآورد و داد به یکی از همراهانش. نمیتونستم صورتشو خوب ببینم ولی مطمئن بودم روی دست چپش یه تتوی دیو داشت.
وقتی مطمئن شدم که رفتن اومدم بیرون و رفتم سمت پذیرایی و با جنازه پدر و مادرم که غرق در خوند بود مواجه شدم.
پایان فلش بک
من مطمئنم که اون تتو همین تتوییه که اینجا روی دست آقای پارکه.
•ا.ت چیکار میکنی بیا پایین دیگه
_اومدم اومدم.
سریع کامپیوترو خاموش کردم و رفتم پایین.
•چیکار میکردی سه ساعت؟
_ها؟ آهان نه هیچی میخواستم یه چیزی رو چک کنم.
•آهان. راستی امشب پدر برای بازگشت من یه مهمونی گرفته و منم تو و هیونجین با دوستاتو دعوت میکنم. شب منتظرتونم نیان من میدونم و شماها.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۳.۴k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.