ཻུ۪۪⸙ཻུ͎۪enchanted forest p¹⁴
ཻུ۪۪⸙ཻུ͎۪enchanted forest p¹⁴
صدایی از تابلو شنید و سرشو بلند کرد و دوباره به تابلو خیره شد..
اشخاصی از توی سیاهی تابلو رد میشدن مثل یه خاطره بود.. تابلو داشت یچیزی رو بزور به دخترک میفهموند ، چهره بعضی هاشون خیلی اشنا بود ولی به خاطر واضح نبودن نتونست تشخیص بده ، چهره لی هم تو تابلو بود..
چرا جئونو تو تابلو ندید..؟
تک تک اشخاص با چهره نگرانی به دختر بیرون تابلو نگاه میکردن..انتظار یه کمک بزرگ داشتن اینو میشد از چشماشو خوند .. چهره یه مرد تو تابلو بیشتر از همه محو میشد و اصلا نمیتونست تشخیص بده کیه ولی میتونست صدای التماسشو واسه کمک بشنوه.. اون مرد چرا انقد براش اشنا بود؟
مردمک چشماش به لرز افتاد ، چرا انقد نگران و دلتنگ اون مرد بود؟ اون که نفهمید اون کیه ولی مطمئن بود سالهای کوتاه ولی پر خاطره باهاش داشته.. توجهش ب جمله محو و قرمزی که رو تابلو نمایان شد جلب شد و اروم خوندش
_ لمسم کن جئون ات
چشماش گرد تر شد.. جئون؟؟ تابلو بهش فامیلی جئون رو داده بود؟؟ ولی فامیلیش پارک بود..پارک ات
دست خونیش رو دوباره سمت تابلو دراز کرد و با تردید جلو رفت باید میفهمید تابلو میخواد چیو براش شفاف کنه . نمیدونست چرا ولی وجودش سمت تابلو کشیده میشد..
یکم دیگه مونده بود انگشتای سرد و خونیش تابلو رو لمش کنن..
دستاش بیشتر به سردی میرفتن ، ضربان قلبش بالا و بالا میرفت انگار قصد سوراخ کردن سینشو داشت و ردی از خون سرخش رو زمین حک میشد..
بالاخره انگشتاش تابلو رو لمس کردن..
تابلو سیاه شد و اروم کنار رفت و راهرویی تاریک نمایان شد..
ته راهرو روشن بود ، هنوزم وجودش سمت تابلو و روشنایی کشیده میشد..
اروم قدم میزاشتو دیوار هایی که پر از تابلو های سلطنتی بود رو نگاه میکرد.
تابلو های سلطنتی با چهره های متفاوت ، بعضی از چهره ها خیلی ترسناک بودن و بعضی ها اروم نقاشی شده بودن..
به ته راهرو رسید تابلوی خانوادگی رو دید که روی دیوار اخر تابلو آویزون بود..
میتونست چهره های لی و جئون رو تو تابلو تشخیص بده.. چشمش افتاد به چهره ای اشنا چشماشو ریز تر کرد و با دقت بیشتری به چهره خیره شد این همین چهره محو تو تابلو نبود؟..
_ب...بابا..
____ཻུ۪۪⸙ཻུ͎۪
پارتایبعدامادستاشببه ⁵⁰ لایکبرسهاپمیکنم
صدایی از تابلو شنید و سرشو بلند کرد و دوباره به تابلو خیره شد..
اشخاصی از توی سیاهی تابلو رد میشدن مثل یه خاطره بود.. تابلو داشت یچیزی رو بزور به دخترک میفهموند ، چهره بعضی هاشون خیلی اشنا بود ولی به خاطر واضح نبودن نتونست تشخیص بده ، چهره لی هم تو تابلو بود..
چرا جئونو تو تابلو ندید..؟
تک تک اشخاص با چهره نگرانی به دختر بیرون تابلو نگاه میکردن..انتظار یه کمک بزرگ داشتن اینو میشد از چشماشو خوند .. چهره یه مرد تو تابلو بیشتر از همه محو میشد و اصلا نمیتونست تشخیص بده کیه ولی میتونست صدای التماسشو واسه کمک بشنوه.. اون مرد چرا انقد براش اشنا بود؟
مردمک چشماش به لرز افتاد ، چرا انقد نگران و دلتنگ اون مرد بود؟ اون که نفهمید اون کیه ولی مطمئن بود سالهای کوتاه ولی پر خاطره باهاش داشته.. توجهش ب جمله محو و قرمزی که رو تابلو نمایان شد جلب شد و اروم خوندش
_ لمسم کن جئون ات
چشماش گرد تر شد.. جئون؟؟ تابلو بهش فامیلی جئون رو داده بود؟؟ ولی فامیلیش پارک بود..پارک ات
دست خونیش رو دوباره سمت تابلو دراز کرد و با تردید جلو رفت باید میفهمید تابلو میخواد چیو براش شفاف کنه . نمیدونست چرا ولی وجودش سمت تابلو کشیده میشد..
یکم دیگه مونده بود انگشتای سرد و خونیش تابلو رو لمش کنن..
دستاش بیشتر به سردی میرفتن ، ضربان قلبش بالا و بالا میرفت انگار قصد سوراخ کردن سینشو داشت و ردی از خون سرخش رو زمین حک میشد..
بالاخره انگشتاش تابلو رو لمس کردن..
تابلو سیاه شد و اروم کنار رفت و راهرویی تاریک نمایان شد..
ته راهرو روشن بود ، هنوزم وجودش سمت تابلو و روشنایی کشیده میشد..
اروم قدم میزاشتو دیوار هایی که پر از تابلو های سلطنتی بود رو نگاه میکرد.
تابلو های سلطنتی با چهره های متفاوت ، بعضی از چهره ها خیلی ترسناک بودن و بعضی ها اروم نقاشی شده بودن..
به ته راهرو رسید تابلوی خانوادگی رو دید که روی دیوار اخر تابلو آویزون بود..
میتونست چهره های لی و جئون رو تو تابلو تشخیص بده.. چشمش افتاد به چهره ای اشنا چشماشو ریز تر کرد و با دقت بیشتری به چهره خیره شد این همین چهره محو تو تابلو نبود؟..
_ب...بابا..
____ཻུ۪۪⸙ཻུ͎۪
پارتایبعدامادستاشببه ⁵⁰ لایکبرسهاپمیکنم
۱۷.۸k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.